با دیشب سه شب است که اتفاق میافتد. نمیدانم خوابشان را میبینم یا در عالم واقع رخ میدهد. اینبار کارشان به کشیدن موهایم هم رسید. البته نمیبینمشان فقط میدانم که هستند. بار اول دیدم که نمیگذاشتند از دستشویی بیایم بیرون. بار دوم دیدم که نمیتوانند به رختخوابم نزدیک شوند و دقدلیشان را سر گلدانهای بنجامین خالی کردند و تکه تکهشان کردند. اینبار موهایم را کشیدند و هر سه بار من یا صلوات میفرستم یا لا حول و لا قوه میگویم مدام. و جالب اینجاست نصف شب بیدار میشوم و خاطر جمع میروم دستشویی.
بار اول خاطرم نیست ولی دوبار بعدی من دیر وقت و زیاد شام خوردم و بعد صدایی مرا ترسانده. مثل دیشب که انگار یکی پرید روی مبل. قلبم تند زده و عرق کردم. بعد دیدمشان. به خاطر مهره سیاهرنگی که یادگار مادرم است و سنجاق کردم به بالشم گویا جرأت نمیکنند توی رختخواب مزاحمم شوند، دیشب که موهام را کشیدند ترسان ترسان دنبال مهره و سنجاق روی بالش بودم و دستم که خورد خیالم راحت شد ولی تا نیمه شب که برای دستشویی بیدار شدم اذیتها ادامه داشت.
سوسن جان سلام.
توکلت را به خدا زیاد کن، از خدا کمک بخواه و همیشه به این فکر کن که تمام موجودات آفریده ی خدا هستند پس قطعا تنها خدا می تواند در چنین مواقعی کمک کند.
سعی کن طاق باز نخوابی اگر میتوانی، اگر هم طاق باز خوابیدی دستت را بر روی نافت بگذار، قبل از خواب در زمان خواب و بیداری به تمام چیزهای خوب عالم که دلت میخواد اتفاق بیفته فکر کن و به چیزهای بد فکر نکن، موقع بیدار شدن از خواب هم همینطور.
بهترینها رو برات آرزو می کنم. نمی تونم بگم درکت می کنم، چون در موقعیتت نیستم ولی کمی از آن رنجها یت را حس کردم، خدا نگهبان و نگهدارت باشد.