گاهی که خیلی خسته باشم، موقع برگشتن از دستشویی، حتی کشاندن خودم از روی سرامیک به روی فرش کناره راهرو که فقط یک سانت ضخامت دارد به قدری دشوار میشود که لبه فرش زیرم تا میخورد. حالا اول بدبختی است که باید طوری خودم را از روی خمی فرش رد بکنم تا بشود برسم به اتاق وگرنه فرش تا انتها همینطور خم خم پیش خواهد رفت تا متوقفم کند.
یکبار علیرضا (+) و زهرا دم آشپزخانه ایستاده بودند تا من برگردم از دستشویی. من دوباره پیشانی فرش را خم کردم و بعد از تلاشی چند از روی قله رد شدم. سعی کردم با دست فرش را صاف کنم و روی قسمت پهن فرش دست میکشیدم ولی موفق نمیشدم. یکهو علیرضا آمد و پای کوچولویش را گذاشت روی قله و فشار داد و فرش را صاف کرد و بدون حرف و نگاه و حرکت اضافی برگشت رفت.
کی میگوید بچه چهارده ماهه چیزی نمیفهمد؟
مولوی*
ای جان به علیرضای کوچولو. بچه ها خیلی می فهمند و خیلی هم متاثر می شوند ولی تاثری از نوع خودشان. کوتاه ولی عمیق
دقیقا 🙂