عدد سنین

من و مادرم بعد از رفتن پدر، وارد دو دوره هفت ساله شدیم. از سال رفتن پدر تا سالی که ازدواج کردم و از آن سال تا سالی که مادر رفت. هفت سال خوشی و برکت و سرور اول و هفت سال دوری و درد و بیماری و تنهایی. از اینجا بود که یاد داستان یوسف نبی می‌افتادم همیشه. سر سال هفتمِ دوره دوم مادر رفت و من ماندم و بهت اینکه چرا هرگز کسی نگفت بعدش چه؟ بعد از هفت سال قحطی چه شد؟ یوسف برگشت پیش خانواده‌اش. بعد چه؟

چند روز پیش ولی دیدم چهارده سال بعد از تصادف سخت مادر، پدر رفت و چهارده سال بعد از رفتن پدر، مادر رفت. روزهاست سرگرم این اعدادم. سرگرم معادله‌ای که نمی‌توانم تشکیلش بدهم چه برسد به اینکه حلش کنم. من چند سال بمانم؟ چهارده سال یا هفت سال. هفت سال بهتر است. نزدیک دو سالش گذشته است. کارم شده است تخمین و تعبیر و تأویل. کارم شده است خوشی‌های زودگذر برآورد آنچه مانده است. وصال یوسف با خانواده‌اش در هفت ساله سوم. چه گذشت؟ از کجا پیدا کنم؟ 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.