۱.درد دارم. شبها اکثراً از شدت درد خواب ندارم و اگر خوابم ببرد، ربع ساعتی، نیم ساعتی با پیچ و تاب دردناک پاهایم از دماغم میآید. درد دیگر به یوکویوکو و دیکلوفناک جواب نمیدهد. درد از ابتدای تاریکی هست تا ابتدای روشنی. در طی روز کمتر میشود. اما هست.
درد مثل سال نود و یک از کشاله ران است، اینبار پای راست. جفت عضلات رانهایم سفت میشوند و تا بلند نشوم بنشینم آرام نمیشوند. هر چند به محض دراز کشیدن برمیگردد.
۲. از سرما است یا گرما؟ از درصدی الیاف مصنوعی پارچه شلوارم است یا پر شدن مثانه یا آشغال بودن داروها یا هر چه، هم هست و هم نیست. حقیقت اما، ترک ورزش و گذاشتن کوسن لای زانوها موقع خواب و البته پیشرفت بیماریست. گول میزنم چرا خودم را؟
۳. ولی اینکه تا صلوات میفرستم اسپاسم ول میکند گولزنکی نیست.
۴. از شدت درد گریه میکنم. از شدت درد خواب درست ندارم. و یاد دو سال قبل میافتم و پیشرفتی که حاصل شده بود و آن نرمی و افزایش دامنه حرکتیام. میآیم نفرین کنم، کی را نفرین کنم؟ ناله میکنم و میگریم تا بشود وقت اذان و نماز تا شاید آفتاب که دمید ساعتی بخوابم. باز شکرش باقیست که بعد از نماز صبح میشود بخوابم.
۵. درد دیگر به دیکلوفناک هم پاسخ نمیدهد. چه پیوسته رهش باشد، چه آهسته رهش…
۶. الان ساعت سه نیمه شب است. هنوز نخوابیدهام. از درد نخوابیدهام.