طی‌الارض

مثلاً بشود بروم به پاییز سال هشتاد، ساختمان قدیم بیمارستان، اتاق عمل شماره دو، سر عمل، گوش دخترک را بپیچانم که دارد با خود واگویه می‌کند «یکی درد و یکی درمان پسندد»، بزنم توی دهانش که می‌جود «پسندم آنچه را جانان پسندد…» بعد بکِشانمش بیاورمش بالای سر خودم، اذان مغرب، موقع برگشتن از دستشویی آرنج راستم تا شده و نمی‌شود کمر راست کنم برگردم بنشینم، خودم را رها می‌کنم در بدترین مکان که دستگیره‌ای نیست. از هول و خستگی و سراسیمگی تهوع بگیرم. حس کنم دستی گلویم را و پنجه‌ای قلبم را می‌فشارد. هر چه تلاش می‌کنم نمی‌توانم بلند شوم. فرش زیر تنم تا خورده و پاهایم روی سرامیک داغ از گرمایش، عرق در برم گرفته و هراسم را بیشتر می‌کند، اهل آسمان را دارم داد می‌زنم، کس بی‌کسان را صدا می‌زنم، رنجور و بی‌حال و پریشان به دیوار صاف چنگ می‌زنم که بلند شوم و نجات دهم خودم را و نمی‌شود. یک ساعت و بیست دقیقه تلاش سرانجام نتیجه بدهد و بنشینم. خیس عرق و حیرت و تهوع، خودم را بکشم سر سجاده، تشنه و لرزان بگویم به سوی تو فرار می‌کنم. همانطور که گوشش را گرفته‌ام وادارش کنم تماشا کند. بعد برش گردانم سر عمل. بگذارم همچنان بجود: هر کس راهی برای رسیدن به خدا دارد، این هم راه من است. برگردم. فرار کنم به سمت خودش.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.