دو سال است آشپزی نکردم. ظرف نشُستم. لباس اتو نکردم. لباس تا نکردم. جارو نکشیدم. گردگیری نکردم. عروسک ندوختم. الگو نکشیدم. نان صبحانه نپختیم. کیک شکلاتی خیس نپختیم. کافه نرفتیم. مسافرت نرفتیم. روی تخت نخوابیدم. دو سال است صبحها موهایم را پشت سرم دم اسبی نبستم. بوسه خداحافظی نکردم. عصرها منتظر چای و دمنوش و غذای گرم نبودم. وای وای دو سال است هویج نخوردم حتی. کتاب نخواندم. فیلم جدید ندیدم. توی ترافیک نماندم. به دکتر مراجعه نکردم. فیزیوتراپی نشدم. صدای گرم ولی خسته و گلهمند مادر را نشنیدم. دو سال است متفاوت زندگی کردیم.
و حالا دقیقاً سه ماه از سال سوم گذشته است…
* بیدل
همه ش یک طرف، اون بخش “به دکتر مراجعه نکردم. فیزیوتراپی نشدم.” یک طرف!!!
[شونصد هزار تا استیکر عصبانی]
سوسن بانووووووو