این صندل رسوایی

 

انتهای شب، سر ژیان‌پناه پیاده شویم. دستم را گرفته باشی و من دستم به عصا شانه به شانه برویم سمت خانه کوچک خوشبختی‌مان. من هنوز چکاوک بودم و تو می‌خواندی وی خاطره‌ات پونز، نوک تیز ته کفشم…

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.