در حالیکه اسپاسم پای راستم نمیگذاشت بخوابم و چشمهایم را محکم بسته بودم چندین بار مرور کردم مکاشفه جدیدم را که چرا خداوند کوهها را میخهایی برای ثابت کردن زمین تعریف کرده است. حتی عکس هم انتخاب کردم و حتی اینکه چطور شروع کنم نوشته را و کجا بنویسم را. تا همین دیروز کمی بیشتر از همین الآنی که دارم مینویسم خاطرم بود، دارد از ذهنم پاک میشود. دارد پاک میشود که چطور است که اگر کوهها نبودند جهان مچاله میشد و هیچ تمدن بشری نمیتوانست بر آن نمو کند.
شاید چون کوهها در برابر باد و بوران و گرمای شدید و بادهای آنچنانی، مقاوم هستن، میتونن تعادل اکوسیستم زمین رو حفظ کنن.
مثلا به خاطر ارتفاعشون میتونن مثل یخچال عمل کنن و برفها رو ذخیره کنن واسه فصل گرما، تا آب مناطق اطراف دامنه رو، تامین کنن.
یا مواردی شبیه این.
نمیدونم چرا همین الان یاد این مثال افتادم.
دیدی توی خیاطی، وقتی داریم یه منحنی رو، دور دوزی میکنیم، یه جاهایی لازمه که با قیچی چرت بزنیم؟
یعنی با قیچی، به اندازهی یک سانت، برش میدیم که توی اون نقطه، پارچه جمع نشه و بتونیم دور دوزی رو ادامه بدیم.
شاید کوهها هم همین حالت رو، بازی میکنن.
یعنی هر کوهی، تعادل بین دو منطقهی زیستی رو، برقرار میکنه، در اون نقطهای که قرار داره…
شاید...
راستی چقدر تیتر این مطلب، دوست داشتنیه…
مبادا یادم برود و…
این نگرانیه، قشنگه… خیلی.
و عکس هم عکسیه که آدم رو به فکر فرو میبره…
مینویسمش، باید بنویسم.
اگه ممکنه لطفا هر وقت نوشتید، اینجا هم بذارید که منم بخونمش بانو