۱. از سوسنی که صبح، صبحانه نخورده بلند میشد میرفت اتاق خواب و حوله و مسواکش را برمیداشت میرفت حمام و بعد تا ته اتاق میرفت و لباس از دراورها میکشید بیرون و میپوشید و برمیگشت و لباس چرکهایش را میبرد آشپزخانه میریخت توی ماشین و میآمد توی پذیرایی و صبحانه آماده میکرد و میخورد و کار ماشین که تمام میشد میرفت دوباره آشپزخانه لباسها را در میآورد کشان کشان میبرد ته پذیرایی و با شگرد خاصش پهن میکرد و بعد تازه دراز میکشید برای استراحت رسیدم به سوسنی که ده روز یکبار با حمد و صلوات و ترس و لرز میرود حمام. دیگران حوله و مسواکش را میگذارند جلوی در حمام. لباسهایش را دم در اتاق خواب کنار تخت. یکساعت بعد که حمامش تمام شد آرزو میکند کاش نیامده بود حمام، حالا کی میخواهد این همه راه را برگردد؟
۲. مرداد که خواهرم و شوهرش رفتند حج تمتع، بچههایشان، دخترها و عروسها و نوهها قرار شد یک روز مهمان ما باشند. صبح بیدار شدم صبحانه خوردم، دور و برم را خلوت کردم و ظرفها را گذاشتم روی کانتر. رفتم اتاق خواب لباس تمیز پوشیدم و آرایش کردم. آمدم نشستم پذیرایی و منتظر مهمانها ماندم. چهارشنبهای که گذشت همانها و خواهرم قرار بود دوباره بیایند دور همی. هشتونیم ایزونیازید و ویتامین ب۶ را با آب توی شیشه شیر، درازکش خوردم. ساعت نه یک عدد موز و کمی نان جوی کنجدی خوردم که یعنی صبحانه. نیم ساعت بعد آرتین تماس گرفت که خاله کسی پیشت هست؟ بلند شدم نشستم. به لرزشها غلبه کردم و لحافم را مختصر تا زدم ولی نتوانستم بگذارم کنار دیوار. خواستم یک لیوان دمنوش پنیرک درست کنم دستم به ظرف پنیرک نرسید افتادم. نشد بلند شوم پس تسلیم شدم. سر و ته بودم و دستاویز نداشتم برای بلند شدن. اگر آرتین و مادرش میرفتند دنبال خواهرم که کلید دارد، نیم تا یکساعت طول میکشد بیایند. آیا منتظر بمانم یا هرطور شده بچرخم؟ تنبل شدی سوسن. دوست داری آرتین اینطوری ببیندت؟ ساعتی گذشت و نیامدند. چرخیدن را از سمتی عجیب شروع کردم و تا مسلط شدم تلفن زنگ خورد. کی بود یادم نیست ولی در باز شد و علیرضا و زهرا و سیب و خواهرم وارد شدند. و بقیه هم. و من روز بدی را شروع کردم. درد را و ضعف را و حسرت را و بغض را فرو دادم. انگشتم خسته شد. فاصله این اتفاق فقط چهار پنج ماه بود.
۳. من سل را مثل تصویر سیاه و سفید دختری کیمونو پوش دیده بودم که توی تاریکی انباری حبسش کردهاند و خون بعد از سرفه که میرفت لای یقه و سینه. اما نه. سل خیلی بدتر است. خیلی بدتر…
*کامی سبزواری