نوستالجی!

اگر من معمار بودم، در تمام خانه‌ها اتاقی می‌ساختم با یک پنجره‌ی نورگیر بلند. اصلاً خانه‌ی آدم باید یک کنجی داشته باشد پهلوی پنجره‌ای نورگیر. بعد میز پایه کوتاه بگذاری همان کنج و بساط سماور را بچینی روش. استکان‌های کمرباریک لب طلایی. قندان برنجی. قوری چینی. یک تشکچه بگذاری با پشتی کنار میز. مهمان که…Continue reading نوستالجی!

سپید بالدار من

شبی که بعد از رفتن الهام و رامک و زهرا، با آرزو و همسرش رفتیم گردش شبانه، امیر به یک ماشین عجیب و غریبی گفت آرزوی کودکی‌ام. همه چیز از همان شب شروع شد: اینکه چرا وقتی بچه بودم آرزویی نداشتم؟ حتی بزرگتر که شدم. هرگز نمی‌گفتم آرزو دارم چی داشته باشم. آرزو کلمه‌ی مبهم…Continue reading سپید بالدار من

سرو چمان من چرا؟

سایه‌ها قد کشیده‌اند روی من. خوب است؟ بد است؟ نمی‌دانم. از همان بچگی‌هایم سایه‌های بد داشتم، سایه‌های خوب داشتم. سایه‌هایی که از زیر پاهایم در می‌رفتند یا سایه‌هایی که می‌ترساندنم. بزرگ‌تر که هی شدم، سایه‌ها بودند بی اینکه مرا به وجد بیاورند یا بترسانندم، فقط بودند و من عینِ آسمان که فراموش کردم* مراقبش باشم،…Continue reading سرو چمان من چرا؟

دست به کمر چوب به دست!

ایستاده باشم روی دیوارهای سیمانی کوتاه پارک دانشجو و دست زده باشم به کمر و عصبانی باشم از دستِ امیر که همین‌طور نشسته است روی نیمکتِ پارک و زل زده است به من که داد می‌زنم امیــــــــــــــر؟ بیا دیگه! نمی‌آیی؟* ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در پاسخ به دعوتِ رامکِ عزیزم. کسانی که دوست دارند در این بازی (+)…Continue reading دست به کمر چوب به دست!

از آرزوها

برای به تصویر کشیدن رقص این ماهی توی تنگ، گاهی آرزو می‌کنم کاش انیماتور بودم …   * ژانر اونایی که صبح پا شده‌اند دیده‌اند زیر کتری تا صبح روشن مانده بوده و سعی دارند به روی مبارک نیاورند!

روزی روزگاری۲

کلاً معتقدم دنیای کوچولویی داریم. آنقدر کوچولو که حتی کوه‌هایش هم به هم می‌رسند چه برسد آدم‌هایش! بعد ممکن است بعد از چهار پنج سال، میزبان مهمان‌هایی باشی که علاوه بر اینکه آقای مهمان، دوستِ نزدیکِ آقای شماست، خانم‌شان یکی از خواننده‌های قدیمی وبلاگِ شما می‌باشد! (+) بعد کسی باشد که شما با ایشان چت…Continue reading روزی روزگاری۲