قدر

نیمرو را همانطور که دوست داشت درست کردم. زرده‌های تخم‌مرغ خوشگل و گرد و نارنجی. گذاشتم جلوش که داشت داد و بیداد می‌کرد. سر برادرم سر مادرم. چند باری که سر مادر داد زد و مادر معصوم و مظلوم چشمهاش پایین آرام لقمه‌اش را می‌جوید قلبم به درد آمد. تا اعتراض کردم ایستاده بود جلوم…Continue reading قدر

ماهِ خوب خاطرات

دیروز مهمان داشتیم. گفتم مثل همیشه من مواد را آماده کنم. بعد از پاک کردن برنج، سیب‌زمینی‌های سوپ ورمیشل را که خورد می‌کردم، مچ دستِ چپم به مچ دست راستم می‌گفت «ول کن! رها کن. ببین من وا دادم.» مچ دست راستم کم‌کم کوتاه آمد، وا داد. کمرم هم درد گرفت. نتوانستم دیگر. شرمنده دراز…Continue reading ماهِ خوب خاطرات

از قرارهایم …

امروز یک صبحانه‌ی خوب با امیر خوردم. خیلی کم پیش می‌آید که دوتایی صبحانه بخوریم. بعد نشستیم به انجام دادن تکالیف‌مان. بعد دوتایی ایستادیم به پختن ماکارونی با مرغ و قارچ. امیر ماکارونی‌های خوشمزه‌ای می‌پزد. امیر گفت ناهار را که خوردیم برویم بیرون؟ انقدر ذوق کردم که تند لباس پوشیدم و آماده ایستادم جلوی در.…Continue reading از قرارهایم …

چگونه یک شبه میلیونر شویم؟!

یادم هست، محسن حاتمی یکبار که در مورد سیستم انتخابِ وبلاگِ برتر هفت‌سنگ صحبت می‌کردیم، گفت که ملاکِ انتخاب بر اساس میزانِ فعال بودن مدیر وبلاگ و ارائه‌ی مطالبی است که به نظر منتخب، کارآمد باشد. یک چیزی در این حدود [حالا محسن نیاید گیر بدهد که چند تا واو و حمزه را جا انداختی!]…Continue reading چگونه یک شبه میلیونر شویم؟!

سه‌شنبه!*

مادر پیر داشتن، یعنی هر چه بگویی مادر جان من خانه‌ام خیلی کوچک است، جا ندارم به خدا، باز هم هر بار که کسی عزم آمدن می‌کند این‌طرف‌ها، کلی لوازم منزل و ترشی‌جات و حبوبات و زیرو و غیره می‌بندد به ریش‌شان تا برایم بیاورند. وقتی هم اعتراض می‌کنم می‌گوید مادر به دردت می‌خورد. دلم…Continue reading سه‌شنبه!*

دنده‌ی گوسفند را کباب نکنید!

اصولاً و کلاً آدمی نباید جوگیر بشود. ولی خوب دستِ آدم نیست که! چه برسد حوّا باشی. که بعد بروی این‌(+) را بخوانی و بعد بخواهی با چند تکه دنده‌ی گوسفندی که توی فریزر مانده‌اند چه‌کار کنی؟ یک سرچی بکنی و برسی به دستور پُختِ «کباب دنده کردستان». بعد بلند شوی سُس‌اش را درست کنی…Continue reading دنده‌ی گوسفند را کباب نکنید!

حاضری‌خور!

همین پارسال بود که وقتی می‌آمد عیادتم، تهدیدم می‌کرد. بیست سال و اندی بزرگ‌تر است از من و مهربان است و اصلاً طور عجیبی است. از آن تیپ‌هایی که می‌توانی صد در صد به‌اش تکیه بدهی و مطمئن باشی انجام‌اش می‌دهد. از آن‌هایی که هیکل درشتی دارند بدون پیه و چربی. از آن مادرهای عجیبی…Continue reading حاضری‌خور!