سری قبلی که رفته بودیم شمال، گرمای شمال به شدت مرا اذیت کرد. با اینکه آن موقع راه میرفتم ولی عملاً فلج و ناتوان شده بودم. همه از اثرات گرما روی بیماران اماسی آگاهند. اگر نیستند همین دو جمله بالا کافی است تا بفهمند. خاطرهی خوبمان آغشته به رنجوری شد. سری دوم احمدرضا جای بسیار […]
برچسب: احمدرضا
بیـ
از سفر برگشتهام. اگر ابنالوقتِ یوسف انصاری کنار دستم بود از «برگشتن» تعریفی اینجا واگویه میکردم. اما برگشتن، بعد از سفری طولانی، بدون دسترسی به اینترنت، خبر و تلویزیون به خانهای که تمیز و پاکیزه است لذتی دیگر دارد. حتی قطع شدنِ آنتنِ تلفن همراهت. غرق شدن در سکوتِ دشتهای بینهایت زیبا، مزارع و کشتزارهای […]
روشنی
قالب وبلاگم که برگشت به نارنجی، لینک وبلاگهایی که سالهای خیلی قبل در پیوندها وارد کرده بودم ظاهر شدند. وبلاگهایی که بعضیشان نیستند، بعضیهاشان متروکند و برخی که هنوز هستند آنقدرها فعال نیستند. چرا بیخبر بودم ازشان چون بلاگرول که آمد و فقط وبلاگهای به روز را نشان داد، رفته رفته کمرنگ شدند و بعدتر […]
خزعبلاتهنّ!
دیروز نقاشی کشیدم. با اینکه سایز تابلو کوچک بود هنوز تمام نکردم. امروز نتوانستم ادامه بدهم چون دیشب امیر جعبهی رنگهام را گذاشت بالا. امروز بافتنی بافتم. غمگینم چون با این که دیروز که خودمان تمرین کردیم پاهام خوب بودند، امروز در کلینیک جواب نداد. میدانم! همه میگویند نباید ناراحت شوم و روند کاملاً طبیعی […]
موتیفات عیدانه!
۱.سال تحویل شد من گریه کردم چون خدا چیزی خیلی سرّی در گوشم زمزمه کرد که داشت قلبم میترکید. آنجا که میگوید امانت را بر کوه عرضه کردیم و فلان، همان! ۲.نمیخواستم تا مدتی بنویسم. شما باور نکنید. مگر زرمان (+) میگذارد حسادت ننشیند توی دل آدم و نیاید بنویسد؟ مگر میشود خواند: «من از […]
شبه موتیفات
امسال خوب بود. نمیتوانم بنویسم سال بدی بود. سال خوبی بود چون خیلی خیلی اتفاقات خوب و به نفع داشتیم. حداقل دو ماه اول سال حسابی از بهبود وضعیت جسمیام شارژ بودیم. مادر اردیبهشت مهمانم بود. خرداد رفتیم اولسه بلانگاه همراه احمدرضا. خوب بود. تیر از لحاظ مالی عالی بودیم. تیر فائزه عروس شد. مرداد […]
از دوستیها
دیشب در باران رفتیم خانهی دوست. خانهی دوست گرم بود و صمیمی. خبری از باران و سرما نبود آنجا. با اینکه همه چیز رنگ و بوی شمال داشت. نشسته بودیم بعد از شام سرگرم سیب و انار که با کیک وارد شد. کیک تولدی دوستانه برای من. این زیباترین جشن تولدی بود که تا به […]