قالب وبلاگم که برگشت به نارنجی، لینک وبلاگهایی که سالهای خیلی قبل در پیوندها وارد کرده بودم ظاهر شدند. وبلاگهایی که بعضیشان نیستند، بعضیهاشان متروکند و برخی که هنوز هستند آنقدرها فعال نیستند. چرا بیخبر بودم ازشان چون بلاگرول که آمد و فقط وبلاگهای به روز را نشان داد، رفته رفته کمرنگ شدند و بعدتر…Continue reading روشنی
برچسب: احمدرضا
خزعبلاتهنّ!
دیروز نقاشی کشیدم. با اینکه سایز تابلو کوچک بود هنوز تمام نکردم. امروز نتوانستم ادامه بدهم چون دیشب امیر جعبهی رنگهام را گذاشت بالا. امروز بافتنی بافتم. غمگینم چون با این که دیروز که خودمان تمرین کردیم پاهام خوب بودند، امروز در کلینیک جواب نداد. میدانم! همه میگویند نباید ناراحت شوم و روند کاملاً طبیعی…Continue reading خزعبلاتهنّ!
موتیفات عیدانه!
۱.سال تحویل شد من گریه کردم چون خدا چیزی خیلی سرّی در گوشم زمزمه کرد که داشت قلبم میترکید. آنجا که میگوید امانت را بر کوه عرضه کردیم و فلان، همان! ۲.نمیخواستم تا مدتی بنویسم. شما باور نکنید. مگر زرمان (+) میگذارد حسادت ننشیند توی دل آدم و نیاید بنویسد؟ مگر میشود خواند: «من از…Continue reading موتیفات عیدانه!
شبه موتیفات
امسال خوب بود. نمیتوانم بنویسم سال بدی بود. سال خوبی بود چون خیلی خیلی اتفاقات خوب و به نفع داشتیم. حداقل دو ماه اول سال حسابی از بهبود وضعیت جسمیام شارژ بودیم. مادر اردیبهشت مهمانم بود. خرداد رفتیم اولسه بلانگاه همراه احمدرضا. خوب بود. تیر از لحاظ مالی عالی بودیم. تیر فائزه عروس شد. مرداد…Continue reading شبه موتیفات
از دوستیها
دیشب در باران رفتیم خانهی دوست. خانهی دوست گرم بود و صمیمی. خبری از باران و سرما نبود آنجا. با اینکه همه چیز رنگ و بوی شمال داشت. نشسته بودیم بعد از شام سرگرم سیب و انار که با کیک وارد شد. کیک تولدی دوستانه برای من. این زیباترین جشن تولدی بود که تا به…Continue reading از دوستیها
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامَه …
نمیدانم اگر چند سال پیش بود، در یک همچین موقعیتی چه میکردم؟ احتمالا باید تابستان میبود و من خالچهی پیر را پهن میکردم جلوی پنجره اتاق، توی حیاط. قبلش حیاط را آب میپاشیدم و جارو میکشیدم. بعد دراز میکشیدم روی خالچه، بدون بالش و البته باید موسیقی هم باشد. موسیقی را خیلی سال پیش با…Continue reading از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامَه …
مفیستوفلس*
هنوز صبحانه نخوردهام. تلویزیون روشن است. فقط برای اینکه صدای نفسهای مرد چشم دگمهای را پشت سرم نشنوم. مرد چشم دگمهای شنل هم دارد و ممکن است به قسمتهایی از دیوار خانه خون مالیده باشد. احتمالاً وقتش که برسد اتاق تاریک خواهد شد و چشمان من هم دگمه ای میشوند و بعد باید با ترس…Continue reading مفیستوفلس*