نمیدانستم امروز دوم بهمن باشد. گیر کردهام، ماندهام هنوز در دیماهِ پُر اتفاق. اگر بخواهم توضیح بدهم، طولانی میشود، خیلی طولانیتر از ــ انگار ــ روالِ معمول. میگویند من خیلی طولانی مینویسم و حتی خیلی تُند تُند [سلام حسین] اینروزها از همه میشنوم. برای همین است که دستم به نوشتن نمیرود. حتی با اینکه گفته…Continue reading عصر چهارشنبهای بود!
برچسب: الهام
سرانجام …
دنیای عجیب و غریبی است. میدانی؟ اینکه روزی برسد که میزبان کسانی باشی که یک وقتی فقط اسمهاشان را شنیده بودی و متنهاشان را خوانده بودی و یواشکی عکسهاشان را دید زده بودی. بعد همین میزبانی، میتواند برچسب پروندهای بشود در سازماندهیی پیچیدهی خاطرات در سلولهای مغزت، خاطرهای شیرین از دور هم جمع شدنِ دوستانهای…Continue reading سرانجام …
موتیفات رفیقانه
اول اینکه آنقدر بدمزه میشود وقتی از رفیق دلنوازی میشنوی که عزیز دوستی رفته است پیش خدا … آنقدر که تلخیاش مینشیند روی تمام مزههای زندگیات … لیلا راست میگوید که ما خوب درک میکنیم بیپدری را … دوم اینکه هی زنگ زدم به انجمن ام.اس، هیشکی جواب نداد. هی زنگ زدم بیمارستان سینا، آخرش…Continue reading موتیفات رفیقانه
لحظههای بی تو بودن، میگذره، اما به سختی …
۱. اصلاً ماندهام که چرا باید یک ساعت دیرتر میرسیدم میان بازوانت که نگران شده باشی و کلافه و یک ساعت زودتر از آغوشت جدا میشدم که دلتنگ بودی و دلگیر*؟ ۲. ماندهام که چرا نشد غرق شوم در طعم نگاههایت که از باران زلالترند و درخشانتر؟ یا چنان عادت کردم به صبحهای با تو…Continue reading لحظههای بی تو بودن، میگذره، اما به سختی …
آخرین موتیفات مجردانه!
۱. سال پیش وقتی مریم عروسی کرد (+) و بعد تعداد پیامکهاش و تلفنهاش و بیرون رفتنهایمان به طرز فجیعی پایین آمد، هی تیکه میانداختم که آره دیگه! بعد الآن که نمیشود حتی به عکاسی زنگ بزنم و وقت بگیرم و یا بعد چند روز تازه یادم میافتد که زنگ بزنم ببینم لباسم آماده شده است…Continue reading آخرین موتیفات مجردانه!