یک وقتهایی مادر بیشتر صحبت میکرد. وقتهای دلتنگی. میگفت همه ماشین دارند میروند گردش اما به من نمیگویند. امروز عکس نقشه وادی رحمت را نگاه کردم، برای همه فاتحه فرستادم. خیابانهایش را، قطعاتی که عزیزانم را در بر گرفتهاند. مثل همیشه ایستادم کنار قطعه ۱۲. نگاهش کردم، دلتنگ شدم، گریه کردم. گفتم آخرین بار فروردین…Continue reading دلتنگی همیشه شکل مادر است
برچسب: تبریز
سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*
ظهر سوم شهریور ۹۶، خانه را از ساختمان ترنجستان سبلان شمالی تهران بار زدیم. بهار همسر جوان همسایه دیوار به دیوارمان، سه تا ساندویچ چرخکرده و سیبزمینی چرب آماده کرده بود برایمان. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. اول رفتیم در خانهای که امیر گرفته بود چیزی را بگذارد یا بردارد یادم نیست. بعد زدیم به…Continue reading سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*
از قشنگیهای نفوذ
دوست دبیرستان و همکار بیمارستانم یکبار که آمد دیدنم نگاهی به تلویزیون انداخت و پرسید ماهواره ندارید؟ ما هم نداشتیم ولی حامد که رفت باکو ماهواره گرفتیم. دیگر در سن و سالی هستیم که تأثیری ندارد که. خیلی سرگرم کننده است. دوستم که قبلاً گفته بود در یک پیادهروی در شریعتی تبریز از دیدن چند…Continue reading از قشنگیهای نفوذ
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
یکبار هادی کوچولو گفت عمه من هر چی عکس بچگی دارم توی بغل توام. گفتم خب خیلی دوستت داشتم. گفتم میآیی بنشینی توی بغلم عکس بگیریم؟ هنوز میتوانستم چهارزانو بنشینم. خجل و آرام نشست، دستهایم را انداختم دور بدنش و مادرش از ما عکس گرفت. تازه برگشته بودم تبریز. انگار خواب باشد همه چیز. حتی…Continue reading روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
آب سر بالا میرود مسئولین محترم
سال ۹۷ که دخترها پیشم بودند هانیه با هیجان و خنده تعریف کرد که چطور باعث شدند امام جمعه تبریز جناب آقای آلهاشم مراسم تجلیل و تکریمی را ترک کند. آقای آل هاشم با دیدن لباس نامناسب دخترهایی که سینی لوح و جایزه در دست روی سن وارد میشوند با ناراحتی و دلخوری از وضع…Continue reading آب سر بالا میرود مسئولین محترم
از فوتو موتیفات
یک: آخرین باری که دریاچه ارومیه را دیدم سال ۹۵ بود گمانم، تابستانش. اما، سال ۸۹ که همراه فریبای ارومیه و خانوادهاش رفتم فرق میکرد. قرص ماه کامل بود و آب و آسمان رنگ آبی نقرهفامی داشتند که قلب آدمی را تسخیر میکرد. ترسیدم حتی. این عکسهای جدید از احیای دریاچه حال دل را اما…Continue reading از فوتو موتیفات
اسرائیل زمین خوی را لرزاند!
۸:۳۰ صبح آرایشگر قبلیام دستش خورده بود و اشتباهی مرا گرفته بود. از دیشب گفت. گفت طوطیهایش قبل از زلزله میفهمند و من از آشوب آنها متوجه میشوم. دیشب اما پرهایشان را میکَندند. دخترم که گرفت چسباند به خودش که نترسند لباسش خونی شد. دیشب تسبیح گفت سهم کیک تولد الهه، دخترش را میآورد. امیر…Continue reading اسرائیل زمین خوی را لرزاند!