نودی‌ها

علیرضا حرف مادرش را گوش نمی‌داد و اسباب‌بازی‌ها را جمع نمی‌کرد. پیغام رساندم که من دارم می‌شنوم ها. گفت خب گوشی روی گوشت گرفتی بایدم بشنوی دیگر. سیب گفت خاله علیرضا نقشه گنج کشیده باهاش برود دنبال گنج. اینکه گنج توی مثلث‌هاست یا دایره‌ها، معلوم نکرده. فکر کنم هنوز گنجش را پنهان نکرده. ولی خوب پیچ…Continue reading نودی‌ها

قربانش بروم۲

پریروز تسبیح می‌گفت ما همیشه قبل افطار دست‌هایمان را به دعا می‌گیریم و پدر بچه‌ها دعا می‌کند ما آمین می‌گوییم. گویا امیرحسین، پسر یک ساله‌اش سر افطار، تا دیده اینها دارند دعا می‌کنند خرمای توی دستش را سریع انداخته و دستهاش را به دعا گرفته. اینها هم دعا را رها کردند به خنده. خداحافظی که…Continue reading قربانش بروم۲

قربانش بروم

کیفیت عکس پایین است اما شما فقط به شکل درست فرمانی که برای ماشین کشیده نگاه کنید! این را پسر بزرگ تسبیح، امیررضا کشیده. دلم خواست بماند اینجا حالا که مثل خواهرش اینقدر دقیق و هنرمند است.‌(+)    

وقتی با خواهرت مشکل داری

علیرضا روی رنگ دخترانه و پسرانه حساس است، حتی عکس دختر روی دفتر نقاشی‌اش باشد می‌گوید این دخترانه است. دیروز صبح تسبیح که منزل مادرش/خواهرم بود تماس گرفته بود گفت علیرضا چسبیده به زهرا و الهه نمی‌گذارد بازی کنند. گفتم بهش بگو مگر تو دختری؟ گفت بله. تسبیح گفت آهان اسمش هم فاطمه است. سر…Continue reading وقتی با خواهرت مشکل داری

از هزاران نشان‌

امروز صبح زود رفتیم بیرون برای زدن دو نشان با یک تیر که شد هزاران نشان. یکی‌اش همین توی برف پیاده‌روی کردن بعد از سالهایی حتی. برف تازه، برف سفید زیبا روی برگهای سوزنی مرا کشید برد کلاس نقاشی استاد زندی، ارومیه. به ساحره. به خوابگاه بوستان انقلاب ارومیه. به پیاده‌روی‌های عصرهای تابستان با سیب…Continue reading از هزاران نشان‌

اسرائیل زمین خوی را لرزاند!

 ۸:۳۰ صبح آرایشگر قبلی‌ام دستش خورده بود و اشتباهی مرا گرفته بود. از دیشب گفت. گفت طوطی‌هایش قبل از زلزله می‌فهمند و من از آشوب آنها متوجه می‌شوم. دیشب اما پرهایشان را می‌کَندند. دخترم که گرفت چسباند به خودش که نترسند لباسش خونی شد.‌ دیشب تسبیح گفت سهم کیک تولد الهه، دخترش را می‌آورد. امیر…Continue reading اسرائیل زمین خوی را لرزاند!

مشهد برفی

سال نود، آبان همراه خانواده امیر و مادرم و تسبیح رفتیم مشهد. به محض رسیدن ما برف و بوران شد تا دم خروج ما از مشهد. یادم هست تسبیح تا وارد حرم شدیم گفت آقا را در هوای برفی ندیده بودیم که دیدیم. آخرین زیارت مادرم شد.‌ عکس را که دیدم پرت شدم به یازده…Continue reading مشهد برفی