این عکس از تلگرام به دستم رسید. نشستم و دقایقی چند تماشایش کردم. تمام اجزایش را. پرچینها، درختها، بوتهها، مردم روی پُل، پرندهها … آخ پرندهها.خوب یادم هست. خوب سر جایشان هستند. تکان نخوردهاند. همانقدر که احساست من. همانقدر که ترکیب بال و دُم این پرندهها. همانقدر شگفتی و تحیّر من در اجزایی که نمیتوانستم […]
برچسب: خاطره
بچههای مدرسه والت یادشان هست؟
آقای محمدی به معنای واقعی کلمه ریز نقش بود. لاغز و کوچک اندام با موهای مشکی نرم که فرق یک وری داشت. دندانهای جلوییاش ریخته بود. همیشه همان کت و شلوار بژ تنش بود و پیراهن مشکی. معلم فیزیک سالهای سوم و چهارم دبیرستان ما. آرام بود و مهربانی را در همان تلاشش برای پنهان […]
از سر شکم سیری
چند سال قبل زمانیکه هنوز پای تاختنم بود داشتم از شیفت صبحکاری میرفتم خانه. چون قرار بود اضافه بمانم، برایم ناهار گرفته بودند. ماهی بود و من اصلا ماهی دوست ندارم. چون گرسنه نبودم نخوردم و داشتم با خودم میبردم خانه. ظرف سفید غذا توی دستم نزدیک نگهبانی زن بینوایی کلافه از گرما و خسته […]
سربازها
سربازها شخصیتهای جالبی هستند برایم. در دورانِ خاصی از زندگیشان هستند که کشفش برایم جالب است. کاش کسی از دورانِ سربازیش مینوشت. یکبار به حسین جعفریان (+) گفتم بنویس. اگر مرد بودم در موردش حتماً مینوشتم. کلهی نترسی که من دارم. یادم هست سال ۷۹ باید برای مدتی قرص آهن مصرف میکردم. داشتم میرفتم شیفت […]
عذاب وجدان
سال ۷۵ که من و ناهید دانشجو شدیم و البته از هم دور، دست به کار نامه نوشتن شدم. نامههایی عجیب. قشنگ. ناهید آن موقع به شدت مذهبی بود و من در تردید هنوز. نامههای من به ناهید مانند نامههای فرانچسکا و نامههای او به من مانند پاسخهای ایزابلا … خاطرات اینطوری زنده میشوند. برای […]
بیـ
از سفر برگشتهام. اگر ابنالوقتِ یوسف انصاری کنار دستم بود از «برگشتن» تعریفی اینجا واگویه میکردم. اما برگشتن، بعد از سفری طولانی، بدون دسترسی به اینترنت، خبر و تلویزیون به خانهای که تمیز و پاکیزه است لذتی دیگر دارد. حتی قطع شدنِ آنتنِ تلفن همراهت. غرق شدن در سکوتِ دشتهای بینهایت زیبا، مزارع و کشتزارهای […]
قدر
نیمرو را همانطور که دوست داشت درست کردم. زردههای تخممرغ خوشگل و گرد و نارنجی. گذاشتم جلوش که داشت داد و بیداد میکرد. سر برادرم سر مادرم. چند باری که سر مادر داد زد و مادر معصوم و مظلوم چشمهاش پایین آرام لقمهاش را میجوید قلبم به درد آمد. تا اعتراض کردم ایستاده بود جلوم […]