قرار بود امروز، طور دیگری جمع شویم دور هم. آنطور که باید نشد. آنوقت، دوازده نفر از بهترین دوستانِ دورانِ کار در اتاق عملام، به استثنای دوستانی که بنا به دلایلی، یا دورانِ طرحاشان تمام شده بود یا رفته بودند بیمارستانهای دیگر ولی با هدایایی که به نمایندگی فرستاده بودند، مهرشان را ابراز کرده بودند،…Continue reading روزهای خداحافظ دوستانِ خوبم!
برچسب: خانم شاملی
یکی که دستش شفا بود
چانهام را تکیه داده بودم به کمرِ عصا. زن نمیدانست بچه را نگهدارد توی بغلش یا کبف سامسونتِ پُر از مدارک را که دهان باز کرده بود و ول میشد از دستش تا میآمد بچه را تکیه بدهد به صندلی، کنترل کند. دکتری که روبروی من نشسته بود صدایش بلند شد به منشی جلسه که…Continue reading یکی که دستش شفا بود
موتیفات آخرین روز تابستان
۱. ابتدا اینکه: آقای خصوصی نویس محترم! ما شدیداً خوشحال میباشم* که دیروز وسوسه شدم با شما تماس بگیرم. یعنی یک جورهایی در این موقعیت خاص روحی و فکری اتفاق فوقالعادهای هم محسوب میشود. یعنی بعد از اینکه سخن قَد کشید و گفتید قطع کنم تا شما تماس بگیرید و به طرز شگفتانگیزی دقیقاً همان…Continue reading موتیفات آخرین روز تابستان
موتیفاتی از جنس مرداد
۱. نمیدانم شما چقدر به چشمزخم اعتقاد دارید. من شدیداً مستعد خوردن چشم زخم میباشم. یعنی همین الان، لپتابم افتاد و گوشه پایین سمت راست صفحهاش ترک خورد و بدشکل شد و من ماندهام که اصلاً با یک چنین مشکلی چه باید کرد و یعنی بیاندازمش دور؟[هم اکنون نیازمند یاریی سبزتان هستم.] اینکه میگویم مستعد هستم،…Continue reading موتیفاتی از جنس مرداد
حال درویشی را دارم و جاناش را نه
خبر نداشتم امروز، چهل روز گذشته است از رفتن خانم شاملی (+) نشسته بودم که دوباره آقای نریمانی که آمده بود پروندهها را ببرد، گفت اعلامیهاش را زدهاند. به تعدادی از بچهها زنگ زدم که برخی سر عمل بودند و جواب ندادند وِ زهرا هم گفت میروند شمال، مریم هم که رفته است تهران. بعد…Continue reading حال درویشی را دارم و جاناش را نه
موتیفات آخرین ماه بهار ۸۹
۱. «قبلاً هم در جوابتان نوشته بودم؛ به حرفهای کسانی که درگیر جریانات نبودهاند و دستی از دور بر آتش داشتهاند دل ندهید. به روایت افرادی هم که خود روزی از مسببین واقعه بودهاند و امروز مسئلهای را میآفرینند تا شاید چیزی دیگر را بپوشانند اعتماد نکنید. از اینها بگذزیم، حقیقت مسلم کدامست؟» خسرو دوامی/هتل…Continue reading موتیفات آخرین ماه بهار ۸۹
فرصتهای کوتاهی برای دوست داشتن
از وقتی که رفتهای، نه اینکه از رفتنت اینطور پریشان شده باشم که میدانم، آنجایی که رفتهای، دیگر غصه نداشتنهایت را نمیخوری و نگاههای نامحرم ِ بیمعرفت رو شانههای کوچک زنانهات سنگینی نمیکنند و غم سرطان شوهر جوان و بیکاریاش کمرت را نمیشکند، و اگر دلگیری باشد، دلتنگیات است برای میلاد ِ عزیز ِ معصومت.…Continue reading فرصتهای کوتاهی برای دوست داشتن