تحریم به اختیار

دکتر آیرملو همیشه از کارت‌خوان استفاده می‌کرد. امروز به بیماران گفتند من بعد پول نقد پرداخت می‌کنید و مردم مجبور شدند نیم ساعت بروند دنبال عابر بانک تا پول نقد بگیرند. فکر می‌کنم دکتر تصمیم گرفته سازمان مالیات نظام را به خاطر کشتار و سرکوب مردم شریف ایران تحریم کند. باز هم الله اعلم.

هفت تا

بهار پارسال، دکتر آیرملو برای گرفتن ریتوکسی‌مب، ما را فرستاد به یک درمانگاه خصوصی، روبروی بیمارستان ۲۹ بهمن. اسمش یادم نیست. اصلاً به خاطر آوردن آن روز اعصابم را پریشان می‌کند وقتی تصور می‌کنم که چه بازی خوردم و امیر، آی امیر. تمام مدتی زیر سرم بودم استرس و فشار عصبی وحشتناکی را تحمل کردم.…Continue reading هفت تا

زردی من از تو، سرخی تو از من

مادر عاشق عید بود. عاشق گندم سبز کردن، لباس نو خریدن برای بچه‌ها، چوب مهیا کردن برای چهارشنبه سوری. تا الآن سماور ذغالی‌ش هم چند دست جوشیده بود و چای دست به دست شده بود. ما شوق را از او می‌گرفتیم، از کودک درونش که فقط عیدها بیدار می‌شد.   امروز ظهر بیرون بودیم. هوا…Continue reading زردی من از تو، سرخی تو از من

نه چنین زار که این‌بار افتاد

  آخرین ذره جانم را یکشنبه هشتم ماه بود که مصرف کردم. بلند شدم، رفتم وسط راهرو و چراغ‌ها را روشن کردم که امیر که آمد غصه نخورد من توی تاریکی مانده‌ام. ماندم همان وسط راهرو. که چظور بچرخم برگردم جای اول. که صدای آسانسور آمد و سیب با زهرا و علیرضا وارد شدند. جانم…Continue reading نه چنین زار که این‌بار افتاد

از مراتب عشق

  از ابتدای امسال پاهایم به طرز دردناک و اذیت کننده‌ای اسپاسم داشتند خصوصاً در طول شب و یا بعدازظهرها موقع خواب. خواب؟ چیزی بود که در تمام این مدت تعریفش را گم کرده بودم. تنها وقتی می‌شد بخوابم که لحظه‌ای بعد از پیچ و تاب بسیار پاهایم در یکی از پهلو رها می‌کردند و…Continue reading از مراتب عشق

از ناز طبیبان

تمام سال‌هایی که می‌رفتم پیش دکتر آیرملو آنقدر توی سالن منتظر می‌نشستم که آخرش یادم می‌رفت چه دردی دارم و چی می‌خواستم بگویم و حالا هم مطب دکتر صحرائیان علاوه بر ساعات طولانی تا رسیدن به مطبش توی ماشین من از بیکاری و نشستن خسته می‌شوم و امیر از ترمز و کلاچ گرفتن پا درد…Continue reading از ناز طبیبان

حال و هوای گریه دارم، شانه می‌خواهم*

۱.تبریز سرد بود و حضور تسبیح و پدرش نگذاشت بوئیدنِ بویش مرا و بغضم را بشکند. تسبیح بیش از آنچه انتظارش را داشتم خوشحال بود. دلم نیامد با بغض هفت ماهه‌ام که نزدیک بود بشکند ناراحتش کنم. ۲.تبریز با باد و باران و زلزله گفت خوش‌آمدی سوسن. من روی خاکِ سرخش دراز کشیدم و گفتم…Continue reading حال و هوای گریه دارم، شانه می‌خواهم*