۱- امیر هر روز حداقل دو ساعت وقتِ توفیقِ اجباری دارد برای خواندن کتاب. من و امیر انگار دو سر یک الاکلنگ نشسته باشیم در این فقره؛ او که میافتد روی دورِ کتابخوانی من برعکس دور میشوم. فاوست را برداشته بودم برای خواندن، نادانیام در فلسفه دست و پایم را بست و گذاشتم کنار. زور…Continue reading موتیفات سوسکیانه
برچسب: دکتر صحرائیان
از ناز طبیبان
تمام سالهایی که میرفتم پیش دکتر آیرملو آنقدر توی سالن منتظر مینشستم که آخرش یادم میرفت چه دردی دارم و چی میخواستم بگویم و حالا هم مطب دکتر صحرائیان علاوه بر ساعات طولانی تا رسیدن به مطبش توی ماشین من از بیکاری و نشستن خسته میشوم و امیر از ترمز و کلاچ گرفتن پا درد…Continue reading از ناز طبیبان
سوسن جعفری مادر شد*
پنجشنبهای که گذشت، آرتین به دنیا آمد. اولین نوه پسری خواهر دوم. یعنی سیب و تسبیح هم عمه شدند. چند وقت پیش که عروس خواهرم گفت اسم بچه را میخواهند بگذارند آرتین، تلفظش برایم سخت بود و غیر معمول. کمی که گذشت فهمیدم چرا غیر معمول بود. آرتین شکل غیر معمولی از مارتین بود. حالا…Continue reading سوسن جعفری مادر شد*
بر خنگِ راهوار زمین
کامنتینگ غیرفعال است. این ماه رمضان که برسد به انتها، دو سال است که راه نرفتن که هیچ، نایستادهام. درد ناگهان از اردیبهشت آمد نشست بیخ لگنم، جایی که پای عروسک کودکیهامان را بزرگتری جا میانداخت و کمکمَک راه رفتن و بعدتر ایستادن حتی نتوانستم. تا شبهای بیخوابی از درد که امیر گوش به…Continue reading بر خنگِ راهوار زمین
سوسن چرا درد دارد؟
درد نسبتاً کشدار پاهای من، از لحاظ طول زمانی، در حقیقت ارتباطی با اماس ندارد. این درد، از آبانِ پارسال که در مشهد افتادیم توی برف و سرما بدون اینکه لباس مناسبتری برده باشیم، شروع شد، سرما به مغز استخوانم نفوذ کرده بود. بعد از آن منی که به خاطر نداشتم زمستانها شلوار پشمی زیر…Continue reading سوسن چرا درد دارد؟
اصلاً به دَرَک!
دیشب، امیر که چند صفحهای خشم و هیاهو خواند و چراغ را خاموش کرد، گفتم دیگر نمیخواهم برای حفظ یا برگرداندن کسی تلاش کنم. دیروز وقتِ دکتر داشتم. امیر وقتی از سر کار برگشت، فیلم آقا یوسف را خریده بود که تمام ماهِ رمضان قبل را به هوای دیدنش رفته بودیم سینما و آخرش نشده…Continue reading اصلاً به دَرَک!
و اما Devic!
خیلی عوض نشده است. ماهیت بیماریام را میگویم. رفتیم پیش یک دکتر اسم و رسمدار ِ پایتخت. دلهره داشتم و نگرانی نشسته بود توی دلم ولی یقین کوچولویی داشتم که مثل همهی وقتهایی که دلهره دارم، اتفاق خوبی در پیش دارم. مطب زیاد شلوغ نبود، هیچ کس جز من عصا دستاش نبود، مثل قدیمهای من،…Continue reading و اما Devic!