ما از یادِ دوستان نمیکاهیم 🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * کامنتینگ پست قبلی باز است 🙂
برچسب: زهرا
موتیفات درد دلانه!
یکم: وقتی پُست قبلی را نوشتم، امیر گفت از دردهایت ننویس تا بدخواهانت دلشاد نشوند. گفتم همهاش این نبود که از درد بنویسم، اشارهام به فعالیت ذهنی شدید آن شب و داستانی که به تمام در خیال نوشتم، تمام زندگیام که مرورش کردم، غلیانِ احساساتِ ضد و نقیض و در نهایت، آن حسرتی که قرار…Continue reading موتیفات درد دلانه!
از ویرها!
هیچوقت دوست نداشتم موهایم را رنگ کنم. یعنی من کلاً از خلقتم راضیام و هیچوقت دوست نداشتم مثلاً یک مدل دیگری بودم. حتی اگر آن مدل دیگر هرگز مبتلا به اماس نمیشد! دوست نداشتم رنگ کنم یعنی بهش فکر هم نکرده بودم … شاید اولین بار که جرقه زد توی ذهنم وقتی بود که هداک…Continue reading از ویرها!
باقیات الصالحات
مصمم بودم نوشتههای حسن سالکینیا [خدابیامرز] را در وبلاگِ یک مشت ناپروکسن بازنشر کنم که البته کار سختی بود و وقفهای طولانی افتاد. حالا زهرای عزیزم (+) زحمت کشیده است و نوشتههای زیبای او را در وبلاگِ مستقلی (+) منتشر کرده است. بیهیچ تعارفی از خواندن نوشتههایش لذت خواهید بُرد و فاتحهای بر روح نازنینش…Continue reading باقیات الصالحات
و من که بهترکم*!
به سختی پلهها را رفتم پایین. هوا چقدر گرم شده است؟ توی کلینیک، آقای نگهبان قدبلندی آمد به پیشوازم با لبخندی بزرگ و سلامی گرم. توی راهرو بوی سِمِنت (+) پُر شده بود و مرا بُرد اتاق عمل بیمارستان شهدا و آقای همکاری که از دنداندرد کفری شده بود و برداشته بود مقداری سمنت فرو…Continue reading و من که بهترکم*!
روز واقعه: انتهای خیابان هشتم!
این پُست مقرر بود شب جمعه نوشته و ارسال شود، ولی اینترنت قطع بود و شنبه من حالم خوش نبود و حالا که در واقع شده است یکشنبه نوشته و ارسال میشود! خطر عفونت و التهاب برای خیلی از بیماریها خطرناک است. مثلاً کسی که ایدز دارد، با یک پیف کوچک سرماخوردگی ممکن است…Continue reading روز واقعه: انتهای خیابان هشتم!
مهمانِ مامان
دیروز زهرا با شمعدانی آمد فائزه با من، خانهامان باغی شده است پُر از رویای سرو ناز …