یکی از محاسن اینترنت این بوده که تقریبا همه جای ایران و گاهی آنورترها دوست و رفیقی پیدا میکنیم. بعد اسم این رفقا گره میخورد به اسم آن مکان. تعریف آلمان میشود ایمان ادیبی، فرانسه میشود میشل و ژیل، تعریف اصفهان میشود منیره کامران، رشت یعنی احمدرضا. ولی گاهی هم اسم اماکن گره میخورد به…Continue reading اینطوری!
برچسب: سفر
و ناگهان …
اولسبلنگاه (+) – یکشنبه چهاردهم خرداد – به مرحمت احمدرضا
از ناپرهیزیها!
اینکه معمولاً وقتی تنهایی میروم تبریز، و طبعاً با هواپیما و با استفاده از خدماتِ ویژهاش با پیرزن و پیرمردهای نازنینی همراه میشوم که سعی میکنم ابداً بروز ندهم که ترکی بلدم. چون من ذاتاً آدمی هستم که دوست دارم در وسایط نقلیه ساکت بنشینم و از تماشای مناظر لذت ببرم و حوصلهی صحبت کردن…Continue reading از ناپرهیزیها!
آمدنها
خیلی خوب است وقتی از یک مسافرت برمیگردی و به شدت خسته هستی، خانهات تمیز و مرتب باشد! البته وقتی وارد خانه میشوی. بعد از باز کردن چمدانها، فرقی نمیکند. با امیر صبحانه خوردم و لذت بردم چون خیلی کم پیش میآید با هم صبحانه بخوریم. سوغاتیهایش را برداشت و رفت سر کار. من کمی «کلیدر» خواندم و خوابیدم…Continue reading آمدنها
چگونه خادم افتخاری حرم امام رضا (ع) شویم؟
۱. وقتی رسیدیم، مثل همیشه تسبیح راه افتاد که برود حرم. من دلم آتش گرفت. نشستن توی قطار خستهام کرده بود. پاهایم اسپاسم داشت، دلم حرم میخواست. این همه راه نیامده بودم که حسرت به دل بمانم. امیر که برگشت با ویلچیر برگشت، لباس گرم پوشیدم و رفتیم سمتِ حرم. از بازرسی که رد شدیم،…Continue reading چگونه خادم افتخاری حرم امام رضا (ع) شویم؟
رسیدن به خیر!
من و مادر بیداریم. نصفِ شب رسیدیم تهران و هنوز امیر و تسبیح خواب هستند از بس خستهاند. برای مادر چای دم کردهام و از بس که گرسنهایم به روی خودمان نمیآوریم تا بچهها هم بیدار شوند. از کِی نشستهام به خواندنِ وبلاگهای به روز شده، از یکی شاد برگشتهام و از یکی دمغ. کلیشان…Continue reading رسیدن به خیر!
من میروم دامنکشان،هم زهر تنهایی چشان*
وقتی به کارهایی که قرار است اینبار که رفتم تبریز انجام بدهم فکر میکنم میبینم یک هفته که نه، شش روز خیلی کم است، اینکه باید بروم کمیسیون پزشکی و بعد بروم دانشگاه پیام نور دنبال مدرک موقت جامعه شناسیام و دیداری داشته باشم از بچههای بیمارستان و بعد هم بروم دیدنِ دوستِ خوبی که…Continue reading من میروم دامنکشان،هم زهر تنهایی چشان*