آرتین. رفاقتم با آرتین برمیگردد به سال گذشته، اردیبهشت که حال مادر اولبار بد شد و رفتیم تبریز و چند روزی مهمان خواهرم شدیم. خانهشان طبقه پایین خانه خواهرم است و اینطور شد که تقریباً زیاد دیدیم هم را و زهرا جان هم بود و حسابی به بازی گرفتمشان و کوسنها و پشتی مبلها را […]
برچسب: سیب
بادمجان خوشهای
کتاب «کودک فلسطینی» از کتابهای کودکی من بود که اصلاً یادم نیست دادمش به سیب یا گم و گور شد. بادمجان کودک فلسطینی قصه شبیه همین بادمجان بود که سرباز اسرائیلی فکر میکند نارنجک است و اسلحهاش را میاندازد و فرار میکند. آخ یادش بخیر.
اردیبهشت اما تمام شده که.
اردیبهشت لعنتی سال هشتاد و هشت بود. روزهای خنک بارانی بهاری دلربا. کورتون گرفته بودم و از نشستن توی خانه خسته شده بودم. به سیب و تسبیح گفتم بیایید برویم شاهگلی. حاضر شدیم و مادر را هم برداشتم زنگ زدم آژانس تاکسی گرفتم رفتیم. باران تند بود. توی ماشین گفتم خدایا بعد این مدت آمدم […]
نوشتم به یاد
یادم رفت بهتان بگویم افسانه عروسی کرده است. صورت معصوم افسانه را سال ۸۶ از بین صورتهایی که روی کارتهای آبی چسبانده بودند انتخاب کردم. قشنگ بود؟ نه! اتفاقاً خیلی معمولی و حتی اخمو بود. مثل بچگیهای خودم. نه به قشنگی آن روزهای من. سیب هم امین را برداشت، بعد از چند ماه دادش به […]
سوسن جعفری مادر شد*
پنجشنبهای که گذشت، آرتین به دنیا آمد. اولین نوه پسری خواهر دوم. یعنی سیب و تسبیح هم عمه شدند. چند وقت پیش که عروس خواهرم گفت اسم بچه را میخواهند بگذارند آرتین، تلفظش برایم سخت بود و غیر معمول. کمی که گذشت فهمیدم چرا غیر معمول بود. آرتین شکل غیر معمولی از مارتین بود. حالا […]
موتیفات دیماهانه!
۱. «نگران جهانی هستم که تو را نداشته باشد و از قضا جهان ِ من هم باشد – ز.ب.م -» ۲. اشارپ را تمام کردم. سریع فرستادم تبریز برسد دست تسبیح که مبادا وسوسه شوم برای خودم بردارمش. ۳. اگر تاب سیب را شروع نکرده بودم الان به این تصمیم کبرایم همت میگماشتم که بافتن […]
ان مع العسری یسری
اتفاقهای خوب میافتد. خبرهای خوب. کتاب احمدرضا چاپ شده است. مژگان مادر شده است. رامک دکترا قبول شده است. سیب رفت سر خانه و زندگیاش و من انرژی میگیرم از دیدن و شنیدن خوشی دوستان. حالم خوب است چون با شخص پر انرژی و مثبتی هر روزم را آغاز میکنم. ناتوانیها به مرور کمرنگ میشوند […]