۱- به علیرضا گفتم کچل شدم؟ گفت کچل نیستی خاله، فقط موهایت را زیاد کوتاه کردی. ۲- آمد روی تخت کنارم نشست. دست کشیدم به صورتش و چانهاش و موهایش را مرتب کردم و تعریف کردم کوچولو که بود اینطوری نازش میکردم. گفت من چی میگفتم؟ بعد خودش از لای خاطره دیگری که قبلاً تعریف…Continue reading خم ابرویشان
برچسب: سیب
بیخیال برف و باران
علیرضا چند ماه قبل رفته بود در فاز دایناسور و کتاب دایناسور میخواست. اردیبهشت همزمان با نمایشگاه کتاب، امیر برای زهرا و علیرضا اطلس دایناسور خرید. سپستر یک فیگور داینا هم گرفتیم. علیرضا غرق شد. هم عشق و هم وحشت. امروز سیب این عکسها را فرستاده از خانهای که عشقیم برای دایناسورش ساخته و رنگآمیزیاش…Continue reading بیخیال برف و باران
پرده برانداختی کار به اتمام رفت*
سیب پرسید حالت خوب نیست؟ گفتم دچار یأس فلسفی شدم. شوخی بود. اما حالم خوب نیست. علتش را نمیدانم. مهم هم نیست. دیروز فشار خونم ناگهان بالا رفت، با تپش قلب شدید. آرامش برگشت اما ساعتها طول کشید. قشنگ حس میکردم کافی است یکی از رگبچههای مغزم بترکد. لب بالایم نزدیک دماغم میپرید. چشمهایم درد…Continue reading پرده برانداختی کار به اتمام رفت*
هوا هم رطوبت خنک بعد باران داشت
داشتم خواب میدیدم که با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. سیب بود. حال قلب طلایی را پرسید. صدای لوس علیرضا در پس زمینه گریه کرد. خداحافظی کردم بروند کلاس نقاشی، اولین روزش است. چشمهایم هنوز خواب بودند. در خواب چیزی نوشته بودم و پست کرده بودم، جهد کردم ادامه بنویسم برایش، ادامهاش درباره اولین فروشگاه…Continue reading هوا هم رطوبت خنک بعد باران داشت
نودیها
علیرضا حرف مادرش را گوش نمیداد و اسباببازیها را جمع نمیکرد. پیغام رساندم که من دارم میشنوم ها. گفت خب گوشی روی گوشت گرفتی بایدم بشنوی دیگر. سیب گفت خاله علیرضا نقشه گنج کشیده باهاش برود دنبال گنج. اینکه گنج توی مثلثهاست یا دایرهها، معلوم نکرده. فکر کنم هنوز گنجش را پنهان نکرده. ولی خوب پیچ…Continue reading نودیها
روزه با قهر و دعوا
چند سال پیش که حال و روزم خیلی بهتر بود نیت روزه برای روز اول ماه رمضان کردم نهایت فهمیدم روز آخر شعبان بوده. امسال، امروز روزه گرفتم که دیگر اول و آخر نشود. تا ساعت چهار عصر خوب بودم نه گرسنگی نه تشنگی. بعد کمکم افت سطح دارو هم قد علم کرد و دقایق…Continue reading روزه با قهر و دعوا
مردم هم شب زنده دارند ما هم!
این خانه هم کمی با نور بازی میکند. چندی است متوجه شدم بالای کابینتی که پکیج را پوشانده نور قشنگی است. پریشب، ساعت چهار صبح، نمیدانم پریشب حساب میشود یا دیروز؟ القصه آمدم عکس بگیرم ظُلمات بود نشد. آبجی زرنگتان آمد چراغقوه گوشی را روشن کند هی نشد و دستش خورد به شاتر و عکس…Continue reading مردم هم شب زنده دارند ما هم!