مردم هم شب زنده دارند ما هم!

این خانه هم کمی با نور بازی می‌کند. چندی است متوجه شدم بالای کابینتی که پکیج را پوشانده نور قشنگی است. پریشب، ساعت چهار صبح، نمی‌دانم پریشب حساب می‌شود یا دیروز؟ القصه آمدم عکس بگیرم ظُلمات بود نشد. آبجی زرنگتان آمد چراغ‌قوه گوشی را روشن کند هی نشد و دستش خورد به شاتر و عکس…Continue reading مردم هم شب زنده دارند ما هم!

وقتی با خواهرت مشکل داری

علیرضا روی رنگ دخترانه و پسرانه حساس است، حتی عکس دختر روی دفتر نقاشی‌اش باشد می‌گوید این دخترانه است. دیروز صبح تسبیح که منزل مادرش/خواهرم بود تماس گرفته بود گفت علیرضا چسبیده به زهرا و الهه نمی‌گذارد بازی کنند. گفتم بهش بگو مگر تو دختری؟ گفت بله. تسبیح گفت آهان اسمش هم فاطمه است. سر…Continue reading وقتی با خواهرت مشکل داری

ای آزادی! تو چقدر خوبی

کامنت مخاطبی درباره این کتاب دوباره یادش را برایم زنده کرد. اینکه به قدری کتاب در ایجاد افق ذهنی از آزادی در کودکی ایشان مؤثر بوده که بعد از سی سال جستجو بالاخره در دست دوم فروشی پیدایش کرده است. یادم افتاد متأسفانه جوگیر شدم و با تعدادی کتاب دیگر داده‌ام به سیب عزیزم. فلذا…Continue reading ای آزادی! تو چقدر خوبی

تئوثیدا

خواستم سر به سرش بگذارم پرسیدم خونی که وصل کردند چه رنگی است؟ پیش دستی کرد که آبی است. دنبال قهرمانی بودم که رنگ خونش آبی است گفت حیوان می‌شوم، ماهی می‌شوم. خون ماهی آبی رنگ است. سیب گوشی را گرفت که در یک مستندی دیده یک ماهی در اعماق اقیانوس پیدا کردند که خونش…Continue reading تئوثیدا

از هزاران نشان‌

امروز صبح زود رفتیم بیرون برای زدن دو نشان با یک تیر که شد هزاران نشان. یکی‌اش همین توی برف پیاده‌روی کردن بعد از سالهایی حتی. برف تازه، برف سفید زیبا روی برگهای سوزنی مرا کشید برد کلاس نقاشی استاد زندی، ارومیه. به ساحره. به خوابگاه بوستان انقلاب ارومیه. به پیاده‌روی‌های عصرهای تابستان با سیب…Continue reading از هزاران نشان‌

تولدمه!

علیرضا تل خواهرش را طوری گذاشته شبیه این میکروفن بیسیم‌ها شده به سیب گفت خلبانم. من داشتم از تلفن می‌شنیدم. گفت می‌خواهم خلبان شوم. گفتم آن‌وقت باید خیلی مراقب دندان‌هایت باشی که خراب نشوند تا بتوانی خلبان شوی. گفت می‌دانستم. سیب پرسید از کجا می‌دانستی؟ گفت از وقتی نی‌نی بودم می‌دانستم. سیب گفت مثل خاله…Continue reading تولدمه!

از میلهای نشکفته

مهدیه در مدرسه نزدیک خانه‌شان کارورزی می‌رود و دو دانش‌آموز پایه اول بامزه دارد. گاهی کارها و ویژگی‌هایشان را برایم تعریف می‌کند و هر بار می‌گویم یک جایی اینها را بنویس. توی دفتری وبلاگی کانالی. می‌گوید تو بنویس. من تعریف می‌کنم تو بنویس. خیلی عجیب است که میل نوشتن در هیچکدام از برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌هایم…Continue reading از میلهای نشکفته