قرارمان همیشه همین بود، هر بار که میآمدیم تبریز با ظریفه هماهنگ میشدیم بیاییم دیدنت. آذر هماهنگ کردم که دیماه بیاییم دیدنت. سر همین تماس نگرفتم باهات و دروغ چرا، طاقت شنیدن صدای خسته و گرفتهات را نداشتم که هر چه گوشی را فشار میدادم به گوشم بیشتر حرفهات را نمیفهمیدم. و از…Continue reading از غفلتها۲
برچسب: ظریفه
باز باران بر خرابه
از صبح حس میکنم باید جایی باشم که نیستم یا کاری کنم که نمیدانم چیست و حواسم به کسی باشد که نمیدانم کیست. یکجور ارتباط ناقص با غیب در حد یک درخشش و تصویری حاصل از شکست نور، غاری باید میداشتم. همین نزدیکی خانه درست چند مغازه آنطرفتر، سه گوشه چهارراه گلفروشی است. سه تا…Continue reading باز باران بر خرابه
معجزه یعنی لمس دردها و دریغهای همنوعان
دیشب باز نیمه شب بیدار شدم، کمی بعد باد صبا صدای اذان پخش کرد. باز به دلم افتاد نماز بخوانم. دیشب که جلوی تلویزیون خوابم برد یک آن قلبم تیر کشید و یک طور خاصی زد. جور خاصی که تا به حال نزده بود. همینطور زد و زد تا خوابم عمیق شد. بعد که بیدار…Continue reading معجزه یعنی لمس دردها و دریغهای همنوعان
سنجاب ماهی زیر بهمن عفونت کبدی گرفت
دیروز توی شهر کتاب مرکزی امیر گفت ببین. آدم کوچولوی خوش اخلاق توی کاپشن سرهمی سفیدش و چشمهای روشنش تا مادربزرگش دست زد به زیر لبش خندید. مادرش دنبال کتاب بود و کوچولو حسابی صبور. چند بار آمدم عکس بگیرم ازش. حتی فکرش اذیتم کرد. دستم تکان نخورد که لای خرت و پرتهای توی کیف…Continue reading سنجاب ماهی زیر بهمن عفونت کبدی گرفت
شب هزار و دوم!
یکبار آیدا (+) یک پستی نوشته بود در مورد کیفیت آرزو. اینکه آدم باشیم موقع آرزو کردن. حواسمان باشد. ردیف و همه جوره و کامل! آیدا البته قشنگتر نوشته بود. مالِ خیلی وقت پیش است و دسترسیام نیست که لینک بدهم بهش. اما همان روزی که خواندمش با خودم گفتم من کِی همچین آرزویی کردهام؟…Continue reading شب هزار و دوم!
بی روزمرگیهایم
جای نشستنم ثابت است، روی همین مبل نزدیکِ پنجره و کتابخانه. سهلالوصلترین نقطهی ممکن اتاق. هیچ کار مشخصی ندارم. حتی دچار روزمرگی هم نشدهام. کارهایم، خواب و بیدارهایم نظمی ندارند. تا بهاشان عادت کنم. کسی که مدت زمان عمدهای از زندگیاش عادت به سحرخیزی دارد و تحصیل و بعد کار. عادت به رفتن و دیدن و آموختن. اینکه هر…Continue reading بی روزمرگیهایم
روزهای خداحافظ دوستانِ خوبم!
قرار بود امروز، طور دیگری جمع شویم دور هم. آنطور که باید نشد. آنوقت، دوازده نفر از بهترین دوستانِ دورانِ کار در اتاق عملام، به استثنای دوستانی که بنا به دلایلی، یا دورانِ طرحاشان تمام شده بود یا رفته بودند بیمارستانهای دیگر ولی با هدایایی که به نمایندگی فرستاده بودند، مهرشان را ابراز کرده بودند،…Continue reading روزهای خداحافظ دوستانِ خوبم!