دیروز صبح زیاد ماندم توی رختخواب. بیشتر از حدی که خاطرم بود. سست و منگطور هر نیم ساعت یکبار نهیب میزدم که بلند شو صبحانه بخور! دستشویی برو! الان زنداداشت میآید زشت است بلند نشده باشی… خوب، بد، زشت هر چه بود بلند نشدم. ذهنم روشن بود در عین خوابآلودگی و داشتم به مادر فکر […]
برچسب: عشق و مرگ
الا یا أیها الساقی
بیرون بالکنمان درختچه یاس داریم. امشب دیدیم گل کرده، بوی خوشش پیچیده توی بالکن. آخ بهبه نشد اینجا از امیر یا پدر بنویسم. عکسشان را بگذارم و قربان صدقهشان بروم. با همه اهن و تولوپم در تملک کلمه، حرف زدن و نوشتن در موردشان، خصوصا امیر سختم است.در مورد پدرم زیاد نوشتهام توی وبلاگم. از […]
چهره به چهره، رو به رو
زمانی در زندگی پیش میآید که دیگر رمقی برایت نمیماند. درماندگی هم نیست، در نماندهای. داری زندگیات را میکنی. میبافی، برای تمام کسانی که دوستشان داری. نقاشی میکنی. گرسنهات میشود امساک نمیکنی. وقتی با مادرت صحبت میکنی مثل همیشه با شادمانی میگویی «سلام قیز!» به فکر کوتاه کردنِ ناخنهایت هستی حتی. کسی را داری […]
از آرشیو
به من بگو ـــ آرام توی گوشم ـــ این دلگرفتنها از این گرفتگیی آسمان است یا از دلتنگیی زمین؟ به من بگو ـــ اینطور که دلم گرفت ـــ چه کنم وقتی آنقدر دور شدهای که نشود حتی سرم را بگذارم روی نزدیکترین تصویر رنگ و روغنی که دیگر نیست؟ … چقدر وقتی از همه چیز […]
نا ـ موتیفات!
۱. حال و روزم خوش نیست. حال و روز پاهایم که خوش نباشد، یعنی حال و روز تمام وجودم خوش نیست. از سرمای چند روز پیش، هنوز آزرده است و گزگزش شبها بیخوابم میکند. انگار یک مشت مورچهی ریز ریخته باشی زیر پوستِ پاهایم. آزارم میدهند. شب که خوب نخوابی، با این همه کاری که […]
تمام شد.
چند ساعتی است که نشسته بودم و کامنتهای وبلاگ قبلیام را بازخوانی میکردم و با هر کلمهای از آدمهای آشنا که مرور میکردم، غم روی سینهام سنگین میشد. از آدمهایی که با اسامی من درآوردی ماهها رنجورم داشتند. بی که مرا بشناسند. یا آنهایی که گویا میشناختند. آنهایی را که دوستتر داشتم و غمشان سنگین […]
خداحافظ پرشینبلاگ!
خوب! بالاخره آرشیو عشگ و مرق (+) را منتقل کردم به همین وبلاگ و این یکی وبلاگ (+). هنوز دستم نمیرود به حذف کردنِ عشگ و مرق. برای خاطر یک سری کامنت با ارزشی که نگارندههایی ارجمند دارند برای من. فعلاً یکجورهایی در کما فرو بردهایمش تا ببینیم چه میشود.