باز آی و تبم را بنشان، نیمه‌ی شب شد*

یکی از همان شب‌هایی که با هم تنها بودیم نیمه شب بیدار شدم و دیدم ظلمت مطلق است و سرد. قبلش صدای تقّی شنیده بودم. گفتم شاید فیوز پریده، چراغ گوشی را روشن که کردم بیدار شدی نشستی. رفتم سمت فیوز و از سکوت مطلق ساختمان فهمیدم برق رفته است. گفتم آن شمع زیر شیشه…Continue reading باز آی و تبم را بنشان، نیمه‌ی شب شد*

نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب

۱. کسی از سر مهر، خواب مرا دزدید خواب مرا توی آبی انداخت که به چشمان تو ساحل می‌دوخت … هیجدهم اردیبهشت۸۴ ۲. دیروز برای ناهار دعوت بودیم. من و مادر. ناهار برگشت فاطمه‌ی عزیزم از حج عمره. ولی از آنجایی که نمی‌توانستم بنشینم، نرفتیم. خانم حسین‌نژاد زنگ زد گفت برای خداحافظی از یکی از دخترها…Continue reading نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب

دل‌م سفر می‌خواهد، همسفر!

  بیا و بنشین! آخرین جرعه‌های چایی‌ام را که سر کشیدم، با آن تفاله‌های باقیمانده در تن لیوان، برایم بگو سفری در پیش دارم. بگو پرنده‌ای افتاده است توی لیوان‌ت، پیغامی خواهی داشت … بگو سفری در پیش داری که کسی منتظر توست، بگو خیلی منتظرم است و در آغوش‌ش بیانداز مرا … با آن…Continue reading دل‌م سفر می‌خواهد، همسفر!