پیشونی آی پیشونی

ویولت از قبل از عید تنها زندگی می‌کند. از سعادت‌آباد تهران رفته است خانه‌ای در اسلامشهر گرفته که بالای سرش پرستارش خانه دارد اما این معنی‌اش این نیست که بیست‌وچهار ساعت پرستار کنارش باشد. فقط صبح‌ها. بقیه روز و تمام شب تنهاست. و من می‌دانم این یعنی چه. سال ۹۲ وقتی به مرور امیر برگشت…Continue reading پیشونی آی پیشونی

در هیچ عرصه مردِ تحمل ندیده‌ام

  اولین زخم‌ها کوچک بودند، می‌شد نادیده گرفت و خندید و گذشت. می‌شد گفت از تلخک‌های همه زندگی‌هاست. حواسش نبوده. از قصد نبوده، بد برداشت کردی. شوخی کرده. اما آن روز سال نود و سه، در سالن جیمِ کلینیک فیزیوتراپی وقتی مچ پاهایم را گرفته بود، زخم‌های بزرگ، زخم‌های واقعی، زخم‌های شمشیر از رو بسته…Continue reading در هیچ عرصه مردِ تحمل ندیده‌ام

از تجربه‌ها۲

شب‌ها اکثراً خواب ندارم. وقتی زاناکس می‌خورم سر شب خوابم می‌برد اما زود سیر می‌شوم و بعد تا اذان صبح بیدارم. نمی‌خورم هم تا اذان صبح خواب و بیدارم و بعد که قرص‌هایم را می‌خورم خوابیده‌ام تا هشت‌ونیم، نه. خیلی اذیت می‌شوم، فکر و خیال و یادآوری پدر و مادر و خیلی اتفاقات دیگر و…Continue reading از تجربه‌ها۲

چیزهایی است که نمی‌دانید

وقتی از «حرکت کردن» صحبت می‌کنم یا می‌نویسم، دقیقاً به معنای راه‌رفتن نیست. اگر می‌نویسم از جا می‌کٓنٓم و می‌روم دستشویی نه اینکه روی دو پا ایستادن باشد. نه. من حتی قادر نیستم مسافتی بیش از دو تا سه متر را چهار دست و پا حرکت کنم. زود خسته می‌شوم، و اگر خسته نشوم پای…Continue reading چیزهایی است که نمی‌دانید

تکرارها، تکرارها

سال نود و یک، عید را بد شروع کردم. نه به بدی امسال و مادر اردیبهشتش ناخوش شد و من گریه کردم و امیر گفت بگو برایش بلیط بگیرند بیاید اینجا. خسته رسید. من هم به اصرار امیر، با اینکه از لحاظ جسمی خوب نبودم رفتم استقبالش فرودگاه. هواپیما اسمش راحتی است. از پا می‌اندازد…Continue reading تکرارها، تکرارها

خاطرات تن

بیست ساله بودم که خانمی در سی‌پی‌آر بیمارستان شهدا گفت به بالشت بگو چه ساعتی بیدارت کند و بخواب. باورم نمی‌شد ولی تا الان که کار کرده. ولی به نظرم بهتر است کمی هم روی مثانه‌ام کار کنم و مثلا بگویم مثانه جان ساعت پنج صبح بیدارم کن. بعد بگیرم تخت بخوابم. دو سه روز…Continue reading خاطرات تن

فیسبوک یادآوریش کرد که:

از دستم در رفته بود که وقتِ عود چه اتفاقی می‌افتد. البته ذاتاً موجودی هستم که هر مرتبه که عملی را مرتکب شوم انگار اولین بار است. اولین بار است که می‌نویسم یا اولین بار است که سوپ جو می‌پزم و اولین بار است که هویج بستنی می‌خورم و الی آخر! من حافظه‌ی عجیب و…Continue reading فیسبوک یادآوریش کرد که: