همه چیز از خواستگاری قهرمان خان شروع شد. سکینه را به عقدِ سلمان درآورده بودند و فاطمه به دنیا آمده بود که کَل قهرمان خان از بلندی پرت شد و سرش را قبل اینکه گوشتش حرام شود بریدند. قهرمان خان بد آورد و روستا زیر و رو شد. کبلایی با چند مرد دیگر توی غار […]
برچسب: قهرمان خان
۴۱
« … همه کویت کوی کوی من کو که کوی تو داند از کویم؟ …» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نریمان را کشان کشان بردند سمت درشکه و راندند سمت خانهاش. مردم جلوی در خانهاش جمع شده بودند و زنها توی خانه منتظرش بودند. زن و بچهی رجبعلی هم توی حیاط نشسته بودند. نریمان چشمش که بهشان افتاد لرزید. […]
۴۰
مینشینم و آرزوهایم را نقاشی میکنم، توی خلوت مضحک خیالی که اینطور آشفته برجا مانده است، روحم را به بازیی بزرگی دعوت کردهام. میان میل ماندن و میل رفتن، مشتهایم را برای گل یا پوچ بستهام. چشمهایت روبهروی بلندترین پنجرهی عالم غروب پاکدامنیام را به تماشای بخارآلود فنجانی قهوهی تلخ نشسته است. من در عبوریترین […]
۳۹
چند روزی است که سوالی ذهن مرا مشغول کرده است. من زیاد در محاسبهی احتمالات، فیزیک کوانتوم و مسایل مربوط به محاسبات نجومی سررشته ندارم، ولی خیلی دوست دارم بدانم با این وصف که نزدیک به دو سوم کرهی زمین را آب تشکیل داده است و با توجه به اینکه پیش از عصر یخبندان، بیشتر […]
۳۸
دلم «عشق» میخواهد؛ از آن عشقهایی که روی دیوار مینویسند «دوستت دارم»، سر کوچه و سر چهارراه منتظرت میمانند. از همانهایی که توی کاغذهای صدبار تا خورده میافتند زیر پاهایت. از آنهایی که وقتی صدای زنگ تلفنت بلند شد، حتی صدایت هم میلرزد و دستهایت میلرزد و چشمهایت خیس میشود … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خانباجی همراه مباشر […]
۳۷
خوب است! اینکه من آن داستان مولوی را بلدم، داستان فیل درون تاریکی را و مردمانی که «کورکورانه» در صدد درک و فهم موجودی بودند که برای عدهای شبیه بادبزن بود و گاه ستونی عظیم و گاه ــ البته که اینرا مولوی از قلم انداخته است ــ آلت تناسلیی بسیار بزرگ! نماینگر شهوتی عظیم و شاید عاجهایی که […]
فاصبر تبرم! فاصبر!
«فَاصبر عَلَی مَا یقولون … » و بر آنچه میگویند صبر کن … سوره ق آیهی ۳۹ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قادر را که آوردند، خان هنوز برنگشته بود. سلیمان بود و نرگسخاتون. مرادعلی از پلّهها یک نفس دویده بود بالا و فریاد زده بود«لاالهالاالله». نرگسخاتون نشسته بود جلوی آینه و داشت موهای حنایی رنگش را میبافت که […]