از نوشتههای دو روز گذشته وبلاگهایی که در فیدلی دنبال میکنم نمیشود دل کَند. آنقدر شیرین و پر استعاره هستند یا انگار از زبان تو نوشته شده باشند. مثلاً خاله آذر دو تا پست نوشته یکی از یکی دلبر. پست پاییز دریای بندر انزلی را اینطور شروع کرده: «بیستودو یا بیستوسه ساله بودم، همراه پدر…Continue reading کاشی ۲۱ بنبست خیام
برچسب: مادر
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مسجدالحرام که آمدیم بیرون در مسیر پیرمردی چوب سواک میفروخت. خم شدم پرسیدم اینها چند؟ بیکه سرش را بلند کند، حتی بچرخد سمت ما، با نفرت انگار که مگس سمجی را بپرّاند گفت لا ایرانی! لا ایرانی! قلبم شکست. راه افتادیم و بازوی مادر را گرفته بودم که عصای دست پیریاش، به عصای تن…Continue reading قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
که این مستی که من دارم نه کار آب انگور است*
وقتی امیر ظرف را گذاشت کنارم، قبل از اینکه بخورم، با همین شکل و شمایلش رفته بودم سالهای آخر دهه ۶۰، زیر سقف سبزی که پدر ساخته بود از ساقههای استخوانی درختهای تاک. ظهر جمعه حیاط خانه پدری. پایین نردبان ایستادم به تماشای پدر که خوشههای سوگلی را داخل کیسههای توری که مادر دوخته بود…Continue reading که این مستی که من دارم نه کار آب انگور است*
آخه شهریوره
هوای تبریز خنک شده است. دیگر روزها هم باد خنک داریم. امروز باد خنک بوی داغ ترش رب با خودش میآورد و ذهنم را میکشید به سی سال پیش. حیاط خانه پدری. لبخند مادر از تماشای ظرفهای پر از گوجه فرنگیهای قاچ خورده نمک زده.
دلتنگی همیشه شکل مادر است
یک وقتهایی مادر بیشتر صحبت میکرد. وقتهای دلتنگی. میگفت همه ماشین دارند میروند گردش اما به من نمیگویند. امروز عکس نقشه وادی رحمت را نگاه کردم، برای همه فاتحه فرستادم. خیابانهایش را، قطعاتی که عزیزانم را در بر گرفتهاند. مثل همیشه ایستادم کنار قطعه ۱۲. نگاهش کردم، دلتنگ شدم، گریه کردم. گفتم آخرین بار فروردین…Continue reading دلتنگی همیشه شکل مادر است
سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*
ظهر سوم شهریور ۹۶، خانه را از ساختمان ترنجستان سبلان شمالی تهران بار زدیم. بهار همسر جوان همسایه دیوار به دیوارمان، سه تا ساندویچ چرخکرده و سیبزمینی چرب آماده کرده بود برایمان. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. اول رفتیم در خانهای که امیر گرفته بود چیزی را بگذارد یا بردارد یادم نیست. بعد زدیم به…Continue reading سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*
آداب
وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (انبیاء:۸۳) روزهای اولی که برایم تشخیص اماس دادند، لقمههای بزرگتر از دهانم برمیداشتم. از زمزمه یکی درد و یکی درمان پسندد، تا این راه رسیدن من به خداست. اما لقمهها را قلبی بزرگ برمیداشتم. به نظرم جز یک یا دو بار در اوایل یا…Continue reading آداب