آداب

وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (انبیاء:۸۳) روزهای اولی که برایم تشخیص ام‌اس دادند، لقمه‌های بزرگتر از دهانم برمی‌داشتم. از زمزمه یکی درد و یکی درمان پسندد، تا این راه رسیدن من به خداست. اما لقمه‌ها را قلبی بزرگ برمی‌داشتم. به نظرم جز یک یا دو بار در اوایل یا…Continue reading آداب

سخت گیرد زندگی بر مردمان سختگیر

شب‌های تابستان نه ده سال پیش باشد. فرشی که ترنجش مرکز ابدی جهان بود را پهن کنند توی حیاط وقتی ما می‌آییم تبریز. جاها را پهن کنیم صف کنار هم. دعوا باشد سر کنار کی خوابیدن. باد بپیچد لای شاخ و برگ درختهای ابدی، حوض خالی ابدی. گربه خرهٔ ابدی بالا سرمان سان ببیند. مادر…Continue reading سخت گیرد زندگی بر مردمان سختگیر

دامدا ده‌وه اوتوروب*

خواب طولانی بود و پر ازدحام. در حیاط خانه پدری ما و زیرزمین خانه قدیمی خواهرم. به کودکی که شبیه بز بود گفتم می‌گوید مادر درخت است. با صدای هول‌آور بار زدن سنگ/آجر بیدار شدم. تا چند ثانیه صحنه و گفتگوها را سعی کردم حفظ کنم اما موفق نشدم. فقط در خاطرم ماند مادر درخت…Continue reading دامدا ده‌وه اوتوروب*

عمل‌گرایی واقع‌گرا

یکی از اقوام دور وقتی تنها پسرش پدر شد، بعد از چند ماه گفتند بیماری ژنتیکی کشنده‌ای دارد که الآن حضور ذهن ندارم چه بود ولی پزشکان امیدی به زنده ماندنش نداشتند و از طرفی تمام فرزندان احتمالی این زوج هم با همین بیماری تهدید می‌شدند. مادربزرگ خون می‌گریست و هر جا اسم حسین (ع)…Continue reading عمل‌گرایی واقع‌گرا

از تفاسیر متقاطع

رسیده‌ام به سوره طه و رسیده‌ام به سال تحویل ۸۹. اسفند ۸۸، در پی زمین خوردن‌هایم در سوریه، حرف همسفرمان مهتاب خانم خدابیامرز را گوش دادم و قبل از عید از مغازه‌ای قدیمی در شهناز عصا خریدم. سال تحویل آماده شدم بروم کنار سفره هفت‌سین. با بغضی سنگین وزن سنگین اندوهم را عصازنان تا اتاق…Continue reading از تفاسیر متقاطع

چینی نازکشان

هنگامی‌ که شنید عده‌ای‌ از یارانش به وقت نبرد صفّین به اهل شـام دشنام می‌دهند: پسند من نیست که شما دشنام دهنده باشید، ولی‌ اگر در گفتارتان کردار آنان را وصف کنید و حالشان را بیان نمایید به گفتار صواب نزدیکتر و در مرتبه عذر رساتر است. بهتر است به جای‌ دشنام بگویید: خداوندا، ما و اینان را از…Continue reading چینی نازکشان

بهشت را بهشته‌ام

یک خانم پیر مهربانی اینجا همسایه ماست که همان فردای اسباب‌کشی آمد سر زد. درست عین لیلان خانم کوچولو و عفیف. انگار خودش. از همان دم در حرف زنان می‌آید و حال و احوالی. دستم را می‌گیرد و صحبت می‌کند. امروز برایمان کمی گل محمدی آورده بود. گفت از حیاط پشتی همین خانه چیده. تصمیم…Continue reading بهشت را بهشته‌ام