در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمیکاهم ترا من چشم در راهم. -یوشیج-
برچسب: مارتین
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
وقتی آنطور رقتانگیز، هم برای او هم برای من رسیدیم کنار تختم، و با ته مانده زورش مرا گذاشت روی تخت، در حالیکه با یک دست مرا نگهداشته بود و با دست دیگرش تختم را مرتب میکرد گریه کردم. وسط گریه توی گوشم گفت خستهای؟ مرگ میخواهی؟ چطور موقع خوردن یاد مرگ و شفا نمیافتی؟…Continue reading گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
از عقربههای باریک
یک رابطه سری با مارتین، البته روحش برقرار کرده بودم از سی سال پیش که مدتهاست استفاده نکرده بودم تا امروز صبح. شگفتانگیز اینکه هنوز کارکرد دارد و خیلی شعفانگیز بود. یادش بخیر حتی سر امتحانها هم جواب میداد. سی سال!
گفتا حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
گفت هر اسمی، اسمی دارد. و اسمِ اسم تو سوسا است. حالا بعد این همه سال، همین لحظه در شرح اسم اعظم رسیدم به این جمله:«اسمای لفظی و صور ذهنی را، اسم اسم نامید.»(+)
از اظهارات
دراز کشیده بودم جلوی کتابخانه. از مهدیه خواستم قفسه پایین را مرتب کند. یکی از دفتر نقاشیها را که خواست جا بدهد گوشه کاغذی زده بود بیرون. پرسیدم آن چیست که آنطور زده بیرون؟ بیحوصله بیکه بخواهد دفتر را باز کند مرتب کند گفت «اومم، مارتینه.» دلتنگ شدی؟
جوک
یکی هست در تیم کروواسی اسمش سوسا است. یکی هم اسمش مارتین. پس مسی را چه کنیم؟
عروسی خوبان
داشتم شام عروسی میخوردم که بیدار شدم. خب اشتباهی که کردم این است که باید همان صبح مینوشتم الآن چیز زیادی یادم نیست. در خواب با یکی از خوانندگان بسیار قدیمی وبلاگم ازدواج کرده بودم ولی علنی نکرده بودیم. بسیار قدیمی یعنی سال ۸۲ یا ۸۳. سخت کار میکرد و درآمدی نداشت کاری بکند حتی…Continue reading عروسی خوبان