داشتم شام عروسی میخوردم که بیدار شدم. خب اشتباهی که کردم این است که باید همان صبح مینوشتم الآن چیز زیادی یادم نیست. در خواب با یکی از خوانندگان بسیار قدیمی وبلاگم ازدواج کرده بودم ولی علنی نکرده بودیم. بسیار قدیمی یعنی سال ۸۲ یا ۸۳. سخت کار میکرد و درآمدی نداشت کاری بکند حتی…Continue reading عروسی خوبان
برچسب: مارتین
نفاسات فی العقد
بسیار احساس شکست خوردگی دارم. احساس زنی که در جهان وامانده است بی هیچ یاوری مادی و معنوی. با بدنی که عملاً هیچ حرکتی ندارد طعنهها و آزارها را تحمل میکند و در نداری کامل لبه پرتگاه نیستی ایستاده است. دارم آخرین رمق ایمانم و اعتقاد قلبی و یقین عقلیام را نیز میبازم. آن هم…Continue reading نفاسات فی العقد
افسرده آن دلیست که از همنفس گرفت
البته تو دل خوشی که نداری، اما من شاد میشوم وقتی یادم میافتد همین روزها بود که گفتی دو هفته دیگر میآیید برای خواستگاری. با تسبیح افتادیم به جان بازار برای پیدا کردن لباس و کفش و حلقه. خستگی نمیفهمیدم. برای حلقه خیلی گشتم. به دلم نمینشستند. آخر سر یک مغازهای چشمم افتاد به حلقهای…Continue reading افسرده آن دلیست که از همنفس گرفت
چه ابرهای عظیمیست پشت لبخندم
هیچ خانوادهای بیماری را که بچهشان پرستارش است به عقد دخترشان دعوت نمیکنند سوسن. مارتین با تحکم گفت.
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
چند سالی است برنامه زندگی پس از زندگی از شبکه چهار پخش میشود. همه از نوری سفید صحبت میکنند. من تجربه مرگ موقت نداشتم ولی آن نور را دیدهام. یک روز که بسیار گریسته بودم تا امیر مرا گذاشت روی تخت، چشمانم را بستم. آن نور را دیدم و درختان و گیاهان را و از…Continue reading خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
میسوزم به سوزی که میسوزدم
دهانم مزه سس مایونز گرفته که با کلم برگ سفید خورده باشی. دیشب مزه خیار بود. محتویات معدهام میجوشد، غلغل. قلقل، هر چی. معدهام نمیتواند قندیجات را بسوزاند. هر قندی که فکرش را بکنید. بعد زیرش لاستیک میسوزانند که دود و کثافت و حرارتش تمام تنم را میسوزاند، حتی پوست صورتم را. دلم هیچ غذایی…Continue reading میسوزم به سوزی که میسوزدم
جوابم آتش است
نیمه شب بیدار شدم در حالیکه میگفتم مارتین چی شده؟ اینها چی میخوان؟ این جمله روی تصویر یک پارچه قرمز با کلهای ریز سفید که موجودی یا اشیایی رویش بودند گفته شد. خواستم همان موقع اینها را به ابتدای پستی که دیشب آغاز کرده بودم اضافه کنم ولی منصرف شدم و خوابیدم. دیروز حوالی ظهر…Continue reading جوابم آتش است