سرما خوردهام. از دیروز صبح که تهِ گلویم هی میخارید و هی امیر میگفت سوسن آمانتادین بخور و من گوش ندادم، فکر میکردم که چی شد که سرما خوردم؟ چهار و نصفه روزی که تبریز بودیم با کسی که سرماخورده باشد برخورد نداشتم، هوای تبریز هم خوب سرد بود. حتی برف هم باریده بود. لباس…Continue reading تبریز و برفِ بیمثالش!!!
برچسب: مهتاب
دید و بازدید
نمیدانم شما هم این حالت را تجربه کردهاید؟ که جایی دعوت شده باشید و بعد ببینید از اتفاق کسانی هم آنجا هستند که عزیزی را در همان حوالی از دست دادهاند. خوب این آدم برای شما هم عزیز بوده است، برای همین در برخورد با اینها، دست و پاتان را گم میکنید؟ میمانید که با…Continue reading دید و بازدید
روزهای خداحافظ دوستانِ خوبم!
قرار بود امروز، طور دیگری جمع شویم دور هم. آنطور که باید نشد. آنوقت، دوازده نفر از بهترین دوستانِ دورانِ کار در اتاق عملام، به استثنای دوستانی که بنا به دلایلی، یا دورانِ طرحاشان تمام شده بود یا رفته بودند بیمارستانهای دیگر ولی با هدایایی که به نمایندگی فرستاده بودند، مهرشان را ابراز کرده بودند،…Continue reading روزهای خداحافظ دوستانِ خوبم!
آخرین موتیفات مجردانه!
۱. سال پیش وقتی مریم عروسی کرد (+) و بعد تعداد پیامکهاش و تلفنهاش و بیرون رفتنهایمان به طرز فجیعی پایین آمد، هی تیکه میانداختم که آره دیگه! بعد الآن که نمیشود حتی به عکاسی زنگ بزنم و وقت بگیرم و یا بعد چند روز تازه یادم میافتد که زنگ بزنم ببینم لباسم آماده شده است…Continue reading آخرین موتیفات مجردانه!
مهتابی که تابید در شبم
به سختی توانستم از چنگ اسب و آب خروشان خلاصی پیدا کنم. منظورم البته رویای اسب و آب خروشان بود. توی خواب دیدم که هر روز، دختری سوار بر اسب قهوهای رنگی از کوچه ما رد میشود و هر بار این اسب رم میکند و دنبال من میکند. به وضوح میدیدم که دویدن و فرار…Continue reading مهتابی که تابید در شبم
مخاطب خاصی ندارد!
بعد فکر کردم برویم «قشنگترین نقطهی عالم» ِ تو! یعنی نه اینکه حواسم به سرمای زمستانی پشت شیشههای پنجره نباشد، نه. بود. ولی فکر کردن به این لذت بزرگ که اشکالی ندارد، دارد؟ اینکه اولین قرار ملاقات امسالم، جایی باشد که امنترین و قشنگترین و دنجترین نقطهی عالم است حتی اگر هوا اینقدر سر ناسازگاری…Continue reading مخاطب خاصی ندارد!
سفر ـ روز هفتم و هشتم
از تمام دوستانی که به هر طریقی از سفرنامه اظهار رضایت کردند ممنونم. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم. روز هفتم، برای سومین بار رفتیم حرم حضرت زینب. اینبار قبل از رفتن به حرم، تورگاید گفت که میرویم سر قبر دکتر شریعتی. ذوق عجیبی داشتم. هیجان. عطش. زنی که پشت سرم ایستاده است به…Continue reading سفر ـ روز هفتم و هشتم