برچسب: نقاشی
از پیشآمدها …
پیش آمده است که عاشق شدهام. عشق همیشه پیش میآید و من عاشق پرترهی زنِ قجری شدهام که لباس به رنگ آبی لاجوردی پوشیده بود و ایستاده بود روی مقوای فرسوده و کهن، در نگارخانهی موزهی گلستان. چندباری خیره نگاهش کردم. حتی از آنجایی که نشسته بودم خستگی در کنم، سمتِ چپ من بود. عاشق…Continue reading از پیشآمدها …
رامون عزیز سلام!
اولین بار که دیدمش، داشت برای دخترها، خواندن نوار قلبی یاد میداد. مربی نبود ولی کارش آنقدر خوب بود که اجازه داشت به دانشجوها کار یاد بدهد. من نرفتم داخل اتاق. بیرون منتظر بچهها ماندم. تخس بودم و او زیبا بود و من از مردهای زیبا دوری میکردم ـ آن روزها ـ و میدانستم ـ…Continue reading رامون عزیز سلام!
موتیفات این چنینی هم داریم!
۱. خوب من تا زمانی که «موتیفات» مینوشتم و دیگر از رمقاش افتادهام، یک موتیفاتی داشتم از مثلاً کتابهایی که در شش ماهههای اول و دوم سال خواندهام و الی آخر. حالا از روز بیست و هشتم شهریور ویر این موتیفات نویسی افتاده بود به جانِ ما و کارگر نبود لیکن تیغاش. هی امروز و…Continue reading موتیفات این چنینی هم داریم!
ماهِ تلخ!
بهانهاش، دیدنِ تابلویی بود که سال ۸۱ برای ازدواج آزاده و علی برایشان کشیده بودم و اینبار که با امیر مهمانشان بودیم، دیدیماش. بعد هم که نشسته بودم به مرتب کردنِ کتابخانهای که مانده است تبریز و با من نیامده تهران، آن همه طرح سیاه قلم تابلوهایی که دیگر دستِ من نیستند و هر کدام…Continue reading ماهِ تلخ!
هنر برتر از گوهر آمد پدید!
ʘ سهشنبه صبح دچار آن حالتهایی شده بودم که انگار در خواب و بیدار سرگردان باشی. پتو و بالش آورده بودم درست جلوی آشپزخانه پهن شده بودم روی زمین. فقط بهخاطر دارم که جو را با پیاز گذاشته بودم بپزد. هی هم بیدار میشدم و میرفتم بهش سر میزدم و بعد دوباره میخوابیدم. برای همین…Continue reading هنر برتر از گوهر آمد پدید!
میم مثل مادر
موقعِ نقاشی کردن، دیدی کاملاً رئالیست دارم. کلاس چهارم دبیرستان بودیم که «پریسا» را کشیدم. آنوقت دور میز معلم که ایستاده بودیم و بچهها باز «خر کیف» شده بودند از آثار هنریِ بنده، در پاسخ سوالشان که این «پریسا» کی هست؟ گفتم دخترِ من میباشد! بعد همان موقع بود که زینب گفت:«من یک روزی میبینمش»…Continue reading میم مثل مادر