از میلهای نشکفته

مهدیه در مدرسه نزدیک خانه‌شان کارورزی می‌رود و دو دانش‌آموز پایه اول بامزه دارد. گاهی کارها و ویژگی‌هایشان را برایم تعریف می‌کند و هر بار می‌گویم یک جایی اینها را بنویس. توی دفتری وبلاگی کانالی. می‌گوید تو بنویس. من تعریف می‌کنم تو بنویس. خیلی عجیب است که میل نوشتن در هیچکدام از برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌هایم…Continue reading از میلهای نشکفته

فاران

متن پست قبل را صبح بعد از نماز نوشتم. سطر آخر خودش جاری شد. ساعت ۹:۳۰ با صدای زنگ تلفن خانه بیدار شدم و بعد که سر زدم به موبایل فکر می‌کردم هنوز منتشر نکردمش. وقتی متن را خواندم تعجب کردم. در آن حالتی که یادم نیست کی خوابم برده اینطور ذهتم فعال بوده. در…Continue reading فاران

آزادی کُلّش واس ماس

زیاده‌نویس اسم وبلاگ امیر(سجاد) حکیمی بود. اولین‌بار سال ۸۲ که با هم چت کردیم تازه یکی از داستان‌هایش را خوانده بودم. نظرم را پرسید، گفتم خوب بود ولی من آخرش نفهمیدم حَسن یوسفی کی بود. چقدر خندیدیم و چقدر خجالت کشیدم. ما به این گل فقط می‌گفتیم یوسفی. تمام مدتی که داستانش را می‌خواندم و…Continue reading آزادی کُلّش واس ماس

بر خنگ راهوار زمین

یکبار پنجشنبه روزی صبح زود که وارد اتاق عمل شدم خانم دربای خدابیامرز، سرپرستارمان رنگ‌پریده جلویم سبز شد گفت شیفت شب خون اشتباهی تزریق کردند. وارد که شدم، اتاق یک پر از جمعیت بود؛ رزیدنتهای زنان و اتند و آنکال شب و سوپروایزر شب و خود بیمار و شوهرش که به استاد فحش می‌داد و…Continue reading بر خنگ راهوار زمین

پارازیت

۱. شش سال، شاید هم پنج سال پیش، واگویه‌هایی از گفتگوی احسان نراقی و اسماعیل خویی را از وبلاگم کپی کردم و فرستادم برای کانال تلگرامی آب و آتش. آقای دژاکام گلایه محکمی کرد که مچش درد گرفته تا متن ارسالی مرا ویرایش کند. گفتم عین کتاب بوده، آقای دژاکام سفت گفت امکان ندارد. تبریز…Continue reading پارازیت

لحظاتی که کنار تو به تلخی طی شد*

۱.چند روز پیش در فیدلی دیدم زهرا اچ‌بی به روز کرده است آن هم نه یکی دو تا، ده‌ تا. آن‌هم به انگلیسی. فهمیدم واگذار شده است. مثل وبلاگ احمدرضا. اسکرین شات گرفتم در اینستاگرام برای زهرا فرستادم، بالطبع ناراحت شد و خب کاری هم نمی‌تواند بکند. اما چطور با مسئله کنار می‌آیند؟ همه دارایی…Continue reading لحظاتی که کنار تو به تلخی طی شد*

در آن دلی که طلب هست، آرمیدن نیست

اژ وبلاگ آیدا کارپه‌دیم رسیدم به یک وبلاگی. البته اولین بار نیست. اما گرفتارم کرده است و هر روز چندتایی از پست‌های قدیمش را می‌خوانم. لینک نمی‌دهم چون حسودم و فعلاً با حسادت می‌خوانم که چطور راحت و بی‌دغدغه و باک می‌نویسد و فحش و فضاحت می‌کشد و منکر و فسقی را مرتکب می‌شود و…Continue reading در آن دلی که طلب هست، آرمیدن نیست