مریضم. یعنی تاامیرازخانهخارجشدومهدیهداخلشدمنمریضشدم. مهدیهگلودردداشتوتبودردبدنوباهمهتمهیداتنصفهنیمهمنهمگرفتم. امیربایدمیرفتوغیرازمهدیهکسینبودبیاید. نهگلودردداشتمنهسرفه. فقطتبداشتموبدنمباجازبهشدیدتریبهمرکززمینکشیدهمیشد. نمیتوانستمدستمرابلندکنم. بهاندازهدهسانتیمترتاجوابگوشیرابدهم،نانبردارمیاهرچیزیکهامکاناتشرویمیزبغلدستماست. هنوزخوبنشدم. درواقعالآندارمعوداماسبعدازابتلارامیگذرانم. ذهنمپراست. حرفهادارمامانمیتوانمبنویسم. معلوم است من تایپش نکردم یا تأکید کنم؟
برچسب: نوشتن
بهشت من همین دقیقهها، همین جاست
به زهرا انوشه میگفتم نوشتههای دور را دارم میخوانم، و از این همه علاقه به بحث که داشتم در عجبم. نوشتههای طولانی و گاهی دنبالهدار برای جواب دادن به یک شبهه یا شیطنت. زهرا میگوید همانها را دوست داشته. میگوید «جذابیت» تو در همین بحثهای مستدل بود که طرف را «فیتیله پیچ» میکرد. میگوید یکی…Continue reading بهشت من همین دقیقهها، همین جاست
در نزن، رفتهام از خویش کسی منزل نیست
چهارشنبه با چند نفر تماس تصویری گرفتم. همینجور شانسی الله بختکی. کسی جواب نداد ولی خانم شریفی بلافاصله جواب داد. توی تاریکی دراز کشیده بود که استراحت کند ولی جواب داده بود. مدتی حرف زدیم و درد دل کردیم. داستان معده و دکتر تبریزیان را که کفتم، گفت مادرش هم گیر همین داروهای گیاهی افتاد…Continue reading در نزن، رفتهام از خویش کسی منزل نیست
از درفتها-شانههایم و باز باران با ترانه
[نوشته متعلق به پاییز شش سال پیش است] خیلی خیلی وقت است که ننوشتم. دلم برای نوشتن در نیمههای شب بیشتر تنگ میشود. زمانی که سکوت پردهداری میکند ذهن بیپردهتر به کار میافتد. مثل امشب که از اولش که نه، درست بعد از مثنوی خوانی امیر در بستر شروع شد. هوس پایین آمدن از تخت…Continue reading از درفتها-شانههایم و باز باران با ترانه
قلمی دارم من
« همیشه هم جا ماندن بد نیست. مثل آن مردی که خرس توی گوشش گفت دوست خوبی برای خودت انتخاب نکردهای رفیق!!! تو از درخت خوب بالا میروی و من تاب بوی پوزهی خرس را دارم!!» من از کجا به ذهنم رسیده این را بنویسم؟ (+)
در ابتدا کلمه بود و جز کلمه نبود*
حالم که بد بود، خیلی بد، نگران وبلاگم بودم. نگران بیش از سه هزار دلنوشته. از خوشیها و ناخوشیها. عاشق شدنها و شکست خوردنها. به مهندس علیپور عزیز که از سال ۸۶ و طراحی قالب وبلاگم و کوچم به بلاگفا تا همین الآن بیمنت زحمت کارهایم را کشیده گفتم. کفتم چه کنم حداقل تا ده…Continue reading در ابتدا کلمه بود و جز کلمه نبود*
فی نفسه
چند شب پیش نصف شب بیدار شدم و حین بیدار شدن، خوابی که میدیدم یقهام را گرفته بود که سریع بنویسمش تا یادم نرفته. خب یادم رفت، فقط جملاتی بود درباره آروغ. اینکه «من آروغ زدم، تو آروغ زدی، او آروغ زد» در فاصله در باز کردن یک بابایی که جملهبندی قشنگی داشت. همان لحظه…Continue reading فی نفسه