دیروز صبح زیاد ماندم توی رختخواب. بیشتر از حدی که خاطرم بود. سست و منگطور هر نیم ساعت یکبار نهیب میزدم که بلند شو صبحانه بخور! دستشویی برو! الان زنداداشت میآید زشت است بلند نشده باشی… خوب، بد، زشت هر چه بود بلند نشدم. ذهنم روشن بود در عین خوابآلودگی و داشتم به مادر فکر…Continue reading آخرین مصرع من قافیهاش مردن بود*
برچسب: هادی
قاعده تصادف
۱.اینکه دوشنبهها هادی کوچولو میآید قوت قلب ما میشود خیلی تصادفی نیست که یاد آخرین دوشنبه تیر هشتاد و دو بیفتم، هست؟ ۲.هادی میگوید عمه «فروشنده» چطور فیلمی است؟ توی اینستاگرام خوانده چی نوشتهام رو دست میزند. میگوید ببینم؟ خبر دارم آنور آب محدودیت سنی داشته، به امیر میگویم، میگوید نمیفهمد که بگذار ببیند. گفتم…Continue reading قاعده تصادف
سنجاب ماهی زیر بهمن عفونت کبدی گرفت
دیروز توی شهر کتاب مرکزی امیر گفت ببین. آدم کوچولوی خوش اخلاق توی کاپشن سرهمی سفیدش و چشمهای روشنش تا مادربزرگش دست زد به زیر لبش خندید. مادرش دنبال کتاب بود و کوچولو حسابی صبور. چند بار آمدم عکس بگیرم ازش. حتی فکرش اذیتم کرد. دستم تکان نخورد که لای خرت و پرتهای توی کیف…Continue reading سنجاب ماهی زیر بهمن عفونت کبدی گرفت
گمشده
خواب جزیره میبینم و هیولا. داریم لاست میبینیم. انگار نه انگار قبلا تماشایش کرده باشم. امیر میگوید چه میشود الان؟ جز چیزهایی مبهم چیزی یادم نمیآید . حالا که من مدام سر بریکینگبد میگفتم تو هم با این سریال دیدنت، دست گرفته که خودت با این سریال دیدنت. حالا همهش خواب جزیره میبینم و…Continue reading گمشده
زمین
زمین گرد نیست. یعنی کاش نبود. یکجایی تمام میشد بالاخره. مردم یک جاهاییش میریختند پایین. جای پایین آمدم بنویسم زمین. از یک گوشههایی از زمین بریزند زمین. بریزند پایین. پایین چه اهمیتی دارد کجا باشد. آنها که ریختهاند پایین هرگز نمیتوانند برگردند بالا. یعنی اصلا قانونش این باشد. بعد زمین آنقدر پهن باشد که وقتی…Continue reading زمین
مزار شریف
آن شب که امیر یکهو قبل خواب یادش آمد قرار بود آدرس قبر دایی اسماعیل را از سایت بهشت زهرا پیدا کند، یادم افتاد که هیچ نشانهای از تو ندارم. هیچ نشانهای حتی سنگ قبری … حتی آدرس سنگ قبری که حتی نشود بروم بالای سرش … هیچ. جز زخمی که گاه تیر میکشد.
ماهِ من
تیر باید برسد که به تو بنویسم. بوی تو باید در خاطرم بپیچد که از تو بگویم. خاطرت باید زندهام کند که با تو بشنوم. زندگی در تیر آغاز میشود. در تیر رنگ میگیرد. رنگِ غربتِ یک روح در سرزمینی که بی تو، نه وسعتی دارد و نه قوتی. در پهنهی سینه زمینی که بی…Continue reading ماهِ من