من، حالا یک دختر دارم! دختر من شاید هرگز نداند که من هستم و اگر هستم چه شکلیام؟ من حالا یک دختر دارم و سیب یک پسر. اسم پسر او «امین» است و اسم دختر من «افسانه». دختر من هیچوقت مرا «مادر» صدا نخواهد کرد، حتی سوسن هم. ولی با همهی اینها من حالا یک…Continue reading خانوم اجازه؟
برچسب: هداک
آبی درباری
میگوید چند سال است؟ میگویم شش سال … زیر درختها که آنهمه سبزند مینشینیم، ناهید و پسرش آن طرف حوضها، نگاهش میکنم که چقدر پیر شدهایم. میگویم، آنقدر دلم از این بدکرداریها گرفته است، میگویم دلتان برای سوسن سوخت نه؟ به تندی میگوید نه، آرام تکرار میکند نه … میگویم حوصلهی نشستن و نگاه…Continue reading آبی درباری
سیاحتنامه – تبریز – ۱
لحظهی سال تحویل را خواب ماندم!، خواهر زادهام که زنگ زد، برای تبریک سال نو، خیلی دلم گرفت! اخمهایم رفت توی هم که هداکم زنگ زد! خب شما هم بودید ذوق میکردید، هوم؟! در کل امسال جور دیگری است، همهچیزش یکجور دیگری است … حتی تبریزگردی من و خواهرزادههایم با همهی سالهای دیگر فرق…Continue reading سیاحتنامه – تبریز – ۱
بهار اتفاق قشنگی است!
* نوشته است: « پیچ خوردن آنیست که نهایت را خفه کرده است . نامجوها در سرم به دیوارهها فشار میآورد .نگاه آینه میکنم و بی آنکه از خیره در آینهدست بکشم خطاب به کنار دستی میگویم زشت شدهام . میگوید گاهی روحیات آدم به جسمش پاشیده می شود . برمیگردم میگویم یعنی اینقدر خراب…Continue reading بهار اتفاق قشنگی است!
بانوی نیشکرها/م
توی گوشم میگوید،« این یکی از بهترین سفرهایم بود سوسن! »، دلم میخواهد همینطور که توی بغلم هست، بماند. کاش میشد آدم کسی را که دوست دارد، بغلش که کرد برایش بماند … آنوقت دلتنگی نمیآمد سراغ آدم، وقتی مقنعه نماز را سرش که کرد، بوی دخترک که پیچید توی دماغش، اشکش در نیاید که…Continue reading بانوی نیشکرها/م
نقد فیلم: بید مجنون
نزدیکیهای ظهر بود که صدایت آمد که چطورم؟ از خستگی هایم گفتم و از دلتنگی هایم و از اینکه از خانه گریزانم … از اینکه میخواهم بروم سینما حالا هر فیلمی شد و گفتی«بید مجنون!» نمی دانستم اصلا” بید مجنون آمده یا نه؟ همین طور رفتم که خانه نباشم و بود! توی تاریکی شریک تاریکی کسی…Continue reading نقد فیلم: بید مجنون