پیشونی آی پیشونی

ویولت از قبل از عید تنها زندگی می‌کند. از سعادت‌آباد تهران رفته است خانه‌ای در اسلامشهر گرفته که بالای سرش پرستارش خانه دارد اما این معنی‌اش این نیست که بیست‌وچهار ساعت پرستار کنارش باشد. فقط صبح‌ها. بقیه روز و تمام شب تنهاست. و من می‌دانم این یعنی چه. سال ۹۲ وقتی به مرور امیر برگشت…Continue reading پیشونی آی پیشونی

به من می‌گویند قوی هستم، چه دروغی چه شاخ و دمی

  بچه که بودم از تاریکی و شب و تنهایی می‌ترسیدم. خانه بزرگ و اتاق‌ها تو در تو بود. برای کاهش ترس همه چراغ‌ها را روشن می‌کردم و صدای تلویزیون را تا می‌شد بلند می‌کردم. اما چند سالی است که نمی‌ترسم. چند سال پیش به ویولت گفتم هر روز نزدیک دوازده ساعت مطلقاً تنها هستم…Continue reading به من می‌گویند قوی هستم، چه دروغی چه شاخ و دمی

از گفتگوها

فریبای ارومیه بعد از مدتها زنگ زده بود که عکس دستت را دیدم توی فیسبوک که گل گرفتی توش، ناراحت شدم. ناراحتی‌اش باعث شده بود بعد از سالی/هایی زنگ بزند. که چطوری؟ راه می‌روی؟ آنقدر از درد و فلاکت گفتم که دیدم نزدیک است پس بی‌افتد. دروغ و اغراق نبود. فقط آنقدر دیر به دیر…Continue reading از گفتگوها

شرحه شرحه گویمت از درد انحطاط!

  چهارشنبه هفته‌ی گذشته رفتیم تماشای «طبقه حساس». انتظار خاصی نداشتم. رفته بودیم کمی بخندیم. اما فقط اندکی خندیدیم. همین‌طور نشسته بودم تا فیلم تمام شود. نه نیمه‌ اولش جالب بود نه نیمه دوم‌ش. این نیمه اول دوم کردن فیلمنامه‌اش را هم درک نکردم البته! شوخی‌هایذرکیک سر میز ناهار سوم زنِ فلانی. مسافرت چین یکهویی.…Continue reading شرحه شرحه گویمت از درد انحطاط!

از بی‌قراری‌ها

دیشب باران باریده است. حالا هم دارد می‌بارد. پنجره را باز کرده‌ام و بوی خنک و خیس‌ش ریخته است توی اتاق و من در نزدیک‌ترین فاصله نشسته‌ام بی‌که بتوانم بلند شوم و لباس بپوشم و از پله‌ها بخزم توی کوچه که زمین‌اش چاله چاله آب باشد و یاد چکمه‌های سبزم بی‌افتم و شالاپ شالاپ توی…Continue reading از بی‌قراری‌ها

خورشید رو روشن کن*

حالم خوب نیست. چند روزی هست که دیگر خوب نیستم. حالِ خوب من بستگی کاملی دارد با وضعیتِ پاهایم. وقتی حالِ پاهایم خوب نباشد، من هم داغانم. داغانم یعنی حالِ هیچ کاری و هیچ تفریحی را حتی ندارم. فقط دراز می‌کشم و کتاب می‌خوانم و موسیقی گوش می‌دهم و شاید فیلمی تماشا کنم. مثل همان…Continue reading خورشید رو روشن کن*

با احترام به تمام دوستانم!

یک وقت‌هایی باید آدم‌ها، خاطره‌ها و اصلاً هر چیزی را زیر و رو کرد.خوب‌هایش را و دوست داشتنی‌هایش را یادآوری کرد برای روز مبادا. روز مبادا هر وقتی می‌تواند باشد؛ مثلاً وقتی که یک اتفاق خوشحال کننده داری، وقتی از روند تکراری زندگی خسته‌ای، وقتی شکست خورده و تنهایی و وقتی که ممکن است برای…Continue reading با احترام به تمام دوستانم!