سال هفتاد و پنج تازه از کنکور فارغ شده بودم که داداش احمدم شروع کرد به آوردن کتابهای رمان برای من. یکی از آنها «قلعه حیوانات» جورج اورول بود. از آن تابستان تا همین چند روز پیش برایم سوال بود که ناپلیون با کدام سگهایش به جان اسنوبال خواهد افتاد. ناپلیون نسخه ایرانی قلعه […]
برچسب: کتاب
لیلای زری
خلاصه، اون روز هم روز اعتصاب رانندههای اتوبوس بود؛ لابد علیه اتوبوسا! ملت هم سرگردون توی کوچه و خیابون دربهدر دنبال یه لقمه اتوبوس، بدون فحش دادن و بد و بیراه گفتن… گفتم که؛ اونجا اعتصاب بخشی از زندگی عادی مردمه. به هر حال، من داشتم از این ماجرا بهشدت متضرر میشدم. اون روز روزِ جلسهٔ […]
تلخک
باز هم هویج بنفش از کتابی گزیدهنویسی میکند که وسوسه کننده است: روزی مامان و بابام من را بردند تا توی فروشگاه «بانی خرگوشهی عید پاک» را ببینم. روی جمنهای مصنوعی، کنار تخممرغ مصنوعی گنده، توی سبد مصنوعی ایستادیم. وقتی نوبت من شد که با بانی عکس بیندازم، نگاهم افتاد به پنجههای بزرگش و آنها […]
بیایید روراست باشیم
اگر باور دارید که آدم میتواند با نیروی اراده راه برود و هر کس که روی پا نمیایستد بیعرضه است و پروردگارتان تا این حد بدون تبعیض معجزه میکند، رک و راست بهتان میگویم یک عوضی بیشتر نیستید. این که بقیهی آدمها هم درد میکشند بیرحمانهترین تسلایی است که میشود به کسی داد. میفهمی مسئله […]
چه قشنگ
خورشید تازه غروب کرده بود. قرص بزرگ ویفر مقدس ماه در خط افق صیقلی ندبه میکرد. استیو تولتز توی ریگ روان نوشته، صفحه ۲۶۸
به کامشین از جهت نفهمیدنیهایم در هنر
من از هنر چه میدانم؟ خودم هیچ وقت هنرمند نبودهام، هر چند زمان بچگی میدانستم که اگر از کسی که حالش خوب است بپرسی چرا حالت بد است، حالش بد میشود- گاهی این کار را فقط به خاطر تغییر جو میکردم. البته که الگوهای پایه را میشناختم. مدل کچل قلچماق اسپانیایی در مقابل مدل هلندی […]
باز باران بر خرابه
از صبح حس میکنم باید جایی باشم که نیستم یا کاری کنم که نمیدانم چیست و حواسم به کسی باشد که نمیدانم کیست. یکجور ارتباط ناقص با غیب در حد یک درخشش و تصویری حاصل از شکست نور، غاری باید میداشتم. همین نزدیکی خانه درست چند مغازه آنطرفتر، سه گوشه چهارراه گلفروشی است. سه تا […]