از آنچه مادر برایم و در واقع از من برای خودش حفظ کرده، تکه پارچهای که دوره راهنمایی در مدرسه آموزش گلدوزی داشتم، تا گلدوزی که دهه هفتاد دوخته بودم و نمیدانستم کجا گم و گور شده، از اولین قلاببافیهایم و… آخ آخ آخ تکه لباسی که از وقتی مجرد بودم داشت تا […]
برچسب: گریهنوشت
کاش اسم فیلم یادم بود
شده تا به حال جایی باشید که میراث تقسیم میکنند؟ من بچه بودم که توی یک فیلم انگلیسی خواهر برادرها را دیدم سر واماندهی مادر دعوا میکردند، حالا دعوا نه گیس و گیسکشی اما، آن چشمداشت را میگویم. آن حرص تصاحب «یادگاری» که هر وقت استفاده کردم برایش صلوات میفرستم. اگر تا به حال […]
یلدا
غصهها را بی تو کمکم میخورم دردهایم را دمادم میخورم نیستی… دارم شب یلدا فقط یک دقیقه بیشتر غم میخورم.. مهدی صفییاری
بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست*
بعد از مدتها رفتیم بازار تبریز. جایی که بیشتر از هر جای این شهر رنگ و بوی مادر دارد. گذرهای پر نور پر عطر پر خاطره. از تلألوی بازار زرگرها تا نفس در سینه حبسم در گذر دنبهفروشی، نجاتِ جان در گذر ادویهفروشیها، بازار پارچهفروشان، مغازههای آیینه و شمعدان فروشی، حلواهای قند، قندهای مکرر. ابزار […]
شبانه تیرهتر از زلف پیچپیچ تو بود
پارسال خرداد بود فکر کنم که گفتند باید موهایت را کوتاه کنند، موهای قشنگت را که تازه حنا گذاشته بودی. به مادر هادی کوچولو گفتم از موهایت برایم بردارد. فکر کنم یازده ساله بودم که توی رمان کلبه عمو تُم نوشته بود حلقهای از موهای طلایی دخترک را به یادگار برداشته بودند. گفته بودم […]
کِی ز سرم برون رود یک نفس آرزوی تو*
دیروز صبح همراه یوسف و همسرش رفتیم کارت ملی هوشمندم را گرفتم. کجای این مهم است؟ اینکه عکس روی کارت، خاطرم میآورد شب قبلش دیدم از توانم خارج است این همه خودداری. عروست که خوابید ریز ریز اشک ریختم. قلبم طوری میتپید که انگار بخواهد سینه و حنجرهام را یکجا بدَرَد. نشد. توی گوشی عکست […]
ای شکر سپید من
مادر، مادرم. مینویسم اینجا که روزی اگر عمری بود یادم باشد امروز روزی نشستیم کنار لباسهایت گریه کردیم. خواهر و برادری. یکی یکی برداشتیم بو کردیم ناز کردیم و گریه گریه گریه. امروز نالیدیم. لرزیدیم و حسرت و عطش و درماندگی قلبهامان را لبریز کرد. لباسهایت را پهن کردیم تماشا کردیم دست به دست […]