ارزشهای اخلاقی

… او جواب داد:«خیلی بیشتر از این کارها را برای خیریه انجام می‌دهیم»ولی داشت دروغ می‌گفت. شاید حتی لباسهای کهنه‌اش را هم به خیریه نمی‌داد. آنها را به خدمتکار خودش می‌فروخت. و من، اصرار می‌کردم و می‌گفتم:«ولی این گردنبند، یک چیز ضروری نیست، چرا آن را با دیگران قسمت نمی‌کنی؟» او، آهی کشید و تصدیق…Continue reading ارزشهای اخلاقی

شب چاره‌ای جز صبح شدن ندارد

مارتین عزیزم، صبح صادق را جیغ و داد گنجشک‌ها و هم‌آوایی تند قناری بالکن طبقه‌ی پایین نوید می‌دهد. داشتم وودی آلن می‌خواندم. یاد آخرین روز مهمانی‌مان در مکه افتادم. سحرگاهی که صدای جیغ گنجشک‌ها صبح صادق را نوید می‌دادند. مادر خسته بود و من؟ یادم نیست. دلم گرم بود. هوای حیاط خنک بود و من…Continue reading شب چاره‌ای جز صبح شدن ندارد

مثل نور باش، مثل هوا …

اصلاً مهم نیست عاشق بودن یا دوست داشتن. گاهی آدم‌ها وقتی سر و کله‌اشان پیدا می‌شود که نباید. یا شاید هم «باید». آدم که مطمئن نیست به این بایدها و نبایدها. درکش خیلی سخت است. «او» پیدایش شده بود چون باید پیدایش می‌شد. اینکه به موقع بوده است یا نه، هم در اصل ماجرا تغییری…Continue reading مثل نور باش، مثل هوا …