و الله علیم بذات الصدور

یک‌بار دوره دانشجویی در اتاق عمل حادثه عجیبی رخ داد. دختر نوزده ساله‌ای که یک تکه پاک‌کن در دماغش گیر کرده بود بدون اطلاع پدر و مادرش توسط نامزدش بستری شده بود تا طی عمل ۱۵ دقیقه‌ای از شر آن سهل‌انگاری کودکی‌اش خلاص شود. اما قصور بیهوشی باعث شد دختر جوان دیگر بیدار نشود. حادثه…Continue reading و الله علیم بذات الصدور

شنیدین میگن عقل برانداز؟

امام حسن علیه السلام: «هرگز گروهى در کارى یکدست و متّحد نشدند، مگر آن که کارشان استحکام یافت و پیوندشان استوار گشت.» ‌ با این حساب، آیا دشمنان اسلام هم که متحد می‌شوند، مشمول این حدیث امام معصوم هستند؟ این «نترسین نترسین ما همه با هم هستیم» یا «اتحادیه اروپاشون یا ناتوشون؟ قرآن کریم جان…Continue reading شنیدین میگن عقل برانداز؟

از ذخایر احتمالی

یک هفته مانده به تولد حضرت علی(ع) سال ۷۷، نهاد نمایندگی رهبری دانشکده پرستاری و مامایی ارومیه از من خواست تابلویی بکشم. با پولی که دادند بوم کوچکی خریدم و خانم فاطمه بنت اسد را در حالی که نوزادی در بغل داشت کشیدم. گوشه کعبه در پس زمینه بود و صورت همسر ابوطالب(ع) را در…Continue reading از ذخایر احتمالی

تصویب تشکیل وزارت خانواده در کمیسیون فرهنگی

راستینه، سخنگوی کمیسیون فرهنگی مجلس: اعضای کمیسیون با مصوبه خود، دولت را مکلف به تشکیل وزارت خانواده، زنان و جوانان کردند. براساس این مصوبه، وزارت خانواده، زنان و جوانان با ادغام معاونت امور زنان و خانواده ریاست جمهوری و معاونت جوانان وزارت ورزش و جوانان تشکیل می‌شود. درحال حاضر وزراتخانه ورزش و جوانان به‌دلیل گستردگی…Continue reading تصویب تشکیل وزارت خانواده در کمیسیون فرهنگی

هوا هم رطوبت خنک بعد باران داشت

داشتم خواب می‌دیدم که با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. سیب بود. حال قلب طلایی را پرسید. صدای لوس علیرضا در پس زمینه گریه کرد. خداحافظی کردم بروند کلاس نقاشی، اولین روزش است. چشمهایم هنوز خواب بودند. در خواب چیزی نوشته بودم و پست کرده بودم، جهد کردم ادامه بنویسم برایش، ادامه‌اش درباره اولین فروشگاه…Continue reading هوا هم رطوبت خنک بعد باران داشت

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

اینجا نزدیک دمیدن صبح صادق صدای پرنده می‌پیچد. گاهی کلاغ‌ها گاهی گنجشک‌ها. با کلاغها یاد شاهگلی می‌افتم با گنجشکها می‌روم چهارراه/ میدان ایالت ارومیه، جلوی ساختمان دادگستری. نرسیده به ساختمان دادگستری دو سه پله که بروی بالا مغازه دو نبش بزرگی است پر از فابهای چوبی و فلزی. اولین نقاشی با مدادرنگی‌ام را دادم آنجا…Continue reading در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

نودی‌ها

علیرضا حرف مادرش را گوش نمی‌داد و اسباب‌بازی‌ها را جمع نمی‌کرد. پیغام رساندم که من دارم می‌شنوم ها. گفت خب گوشی روی گوشت گرفتی بایدم بشنوی دیگر. سیب گفت خاله علیرضا نقشه گنج کشیده باهاش برود دنبال گنج. اینکه گنج توی مثلث‌هاست یا دایره‌ها، معلوم نکرده. فکر کنم هنوز گنجش را پنهان نکرده. ولی خوب پیچ…Continue reading نودی‌ها