عِرق ملی

هنوز سوالات علیرضا درباره انقراض دایناسورها را هضم نکرده بودم که امروز سیب تعریف کرد علیرضا از روی کتاب تعلیمات اجتماعی زهرا فهمیده ایران قبلاً خیلی بزرگ بوده و به مرور بخشهایی را از دست داده. از سیب پرسیده اگر تبریز از ایران جدا شود چه می‌کنی؟ بعد توصیه کرده اگر تبریز را از ایران…Continue reading عِرق ملی

ای روزگار لعنتی واستا می‌خوام نگات کنم

دست خود آدم نیست که. ذهن مثل پرنده است شاخه شاخه‌های تاریخ هم تو در تو. تا کاریکاتور را دیدم یاد مغروق استخر فرح افتادم که سال ۷۴ آمد تبریز، مردم با گوجه‌فرنگی ازش استقبال کردند قهر کرد گفت تبریز یک ده بزرگ است.

باز باران با ترانه می‌بارد۲

باران تا زانو رسیده بود خون تا سینه و اندوه از سر گذشته بود باران مرزها را شسته بود خاک را شسته بود و استخوان زمین بیرون افتاده بود خون خاک را شسته بود و قلب زمین نمی‌زد و اندوه اندوه که خانه‌ای در غزه داشت هر روز کودکانش را به آب می‌سپرد و تنها…Continue reading باز باران با ترانه می‌بارد۲

اهل جدل

دکتر علیرضا زادبر «با یک پیرمرد در قطار نشستم، گفت: بروید ببینید ایستگاه راه‌آهنی که رضاشاه در تبریز ساخته به چه عظمت است. گفتم آن ایستگاه را روس‌ها در دوره احمدشاه قاجار ساختند. گفت اشتباه می‌کنی آنچه تو می‌گویی ایستگاه فایتون است. گفتم ایستگاه فایتون زمان ناصرالدین شاه ساخته شده. گفت شما سن‌تان اجازه نمی‌دهد…Continue reading اهل جدل

پانزده تا

سری قبل بعد از آن انفوزیون پر ماجرا، فکری شدم با دکتر آیرملو مطرح کنم به جای ریتوکسی‌مب، مثل سابق متوتروکسات بخورم. گفت فرصت بدهم تا درباره‌اش فکر کند. اما خودم چند ماه بعد به این نتیجه رسیدم با اوضاع معده و هیولا، بهتر است قید متوتروکسات را بزنم. لذا هیچ صدایش را در نیاوردم.…Continue reading پانزده تا

آخه شهریوره

هوای تبریز خنک شده است. دیگر روزها هم باد خنک داریم. امروز باد خنک بوی داغ ترش رب با خودش می‌آورد و ذهنم را می‌‌کشید به سی سال پیش. حیاط خانه پدری. لبخند مادر از تماشای ظرف‌های پر از گوجه فرنگی‌های قاچ خورده نمک زده.