سادگی یک تنهایی بزرگ

اما بعد، شما را از وضع عثمان آگاه می‌‌کنم چنانکه شنیدنش چون دیدنش باشد: ‌ مردم از او عیب‌جویی‌ کردند، و من فردی‌ از مهاجران بودم که اکثراً از او می‌‌خواستم رضای‌ مردم را جلب کند و کمتر در پی‌ سرزنشش بودم. ‌ سبک‌ترین برنامه طلحه و زبیر درباره او تندروی‌، و نرم‌ترین کارشان فشار…Continue reading سادگی یک تنهایی بزرگ

این پست در دوازدهم دیماه گذشته باید نوشته می‌شد*

در توییتر شخصی این فیلمچه را به اشتراک گذاشته بود و نوشته بود: «یه چیزی کشف کردم خوراک تنبل‌ها.» سال ۸۸ مونا در وبلاگش، یکی از نوشته‌هایش را اینطور شروع کرده بود: «تا حالا شده بخواید چراغو رو خاموش کنید نتونید !! تا حالا شده بخواید چراغو روشن کنید نتونید !! و یا تا حالا…Continue reading این پست در دوازدهم دیماه گذشته باید نوشته می‌شد*

با شما بودن به صورتی‌ است که گویی‌ تنهایم

در نکوهش اصحابش خدای‌ را حمد می‌‌کنم بر امری‌ که گذشت، و از کاری‌ که مقدّر نمود، و بر مبتلا شدنم به شما ای‌ مردمی‌ که چون فرمان دهم اطاعت نکنید، و هرگاه دعوت نمایم به اجابتم برنخیزید، اگر مهلتتان دهند در سخن باطل فرو می‌‌روید، و اگر با شما بجنگند ناتوانی‌ نشان می‌‌دهید، اگر مردم دور…Continue reading با شما بودن به صورتی‌ است که گویی‌ تنهایم

از ما بهتران

درباره از ما بهتران خانه هم تنها به اندک اذیتی که کردند اکتفا کردم. اما آنها هم بسیار با من مهربان بودند. یکبار که طبق معمول شب تنها بودم و بسیار خسته، نیمه شب باد تند شد و پنجره باز بود و درش هی کوبید. معمولاً یک کوسنی جلویش می‌گذاشتند که باز بماند و من…Continue reading از ما بهتران

زخم بود یا زهر؟

برای کار مهمی باید بلند می‌شدم. دست انداختم به مبل قرمزه. نا نداشتم، دو بار افتادم و باز سعی کردم. نفس‌نفس می‌زدم و خیس عرق شده بودم. کنارم نشسته بود و کتاب دعا می‌خواند. بالاخره که نشستم و نفس تازه کردم، پرسید کمک کنم خواهر؟

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

مثل همیشه تا رسید قبل از در آوردن لباس‌های رویی، پنجره را باز کرد. گفت به‌به چه هوای بهاری. بهمن ماه بود. برگشت سمت من و دگمه‌های پالتویش را باز کرد. سرم را انداختم پایین. باز کردن پنجره در ماه‌های سرد سال شده بود شکستن تابوی من. به رخ کشیدن ما می‌توانیم. چیزی نگفتم. نزدیک…Continue reading بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

 ز چه رو به خویش بالی؟ که شکسته‌ای، شکستی

حالم هنوز خوب نشده است. رفتارهای زشت و آزارهای روحی که از افراد نزدیک در سه سالی که تنها بودم متحمل شده بودم دو روز و شب است که دوباره یادم افتاده و علایم و اسپاسمم بیشتر شده است. کسی اگر واقعاً دوستم داشت اینکار را نمی‌کرد.