شبه موتیفات دور دنیا در ۴ ساعت

* خیلی وقت بود که دنبال جایی بودیم که بشود عکس سرتاسری از دندان‌هایم بگیریم اما با وضعیتی که بدنم پیدا کرده امکان‌پذیر نبود. از طرفی از سال ۹۹ با تشدید بیماری و اتفاقات مختلف مثل ظهور هیولا و دردسرهایش اصلاً امکان نداشتیم که به دندان‌هایم فکر کنیم. تا اینکه اواخر پارسال دندان نیشم شروع…Continue reading شبه موتیفات دور دنیا در ۴ ساعت

این پست در دوازدهم دیماه گذشته باید نوشته می‌شد*

در توییتر شخصی این فیلمچه را به اشتراک گذاشته بود و نوشته بود: «یه چیزی کشف کردم خوراک تنبل‌ها.» سال ۸۸ مونا در وبلاگش، یکی از نوشته‌هایش را اینطور شروع کرده بود: «تا حالا شده بخواید چراغو رو خاموش کنید نتونید !! تا حالا شده بخواید چراغو روشن کنید نتونید !! و یا تا حالا…Continue reading این پست در دوازدهم دیماه گذشته باید نوشته می‌شد*

سینه می‌گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن

این عکس زیبا از مسجدالنبی را امشب از توییتر برداشتم. البته ما از دری دورترامی‌رفتیم که این تصویر اگر ملاک باشد از سمت چپ بود مسافت طولانی می‌آمدیم چ، آنقدر تا یواش یواش گنبد سبز آشکار شود و مثل بچگی‌هایم باهات دکلمه می‌کردم. همین جون  می‌رفتیم تا آن روبرو قبرستان بقیع بود یعنی سمت راست…Continue reading سینه می‌گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن

بی باریکه بی کرانه

می‌پرسم دلبر خانم بیداری؟ نیمه شب است. دلبر خانم بیدار نیست یا من ترجیح می‌دهم نباشد. امیر شب گفت فلاسک بزرگه را درست کرده، واشرش افتاده بود. یاد روزهای تنهایی افتادم. یاد نسکافه‌های سرد. خرمای زاهدی. نبات زعفرانی. یاد روزهای تنهایی. یاد تلاشم برای استقلال. زخمها و گریه‌های طولانی. یاد عکس پرینتی مادر جلوی بوته…Continue reading بی باریکه بی کرانه

گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت

امروز باز هم حالم خوب نیست چون دیروز ظهر ۳ قاشق اضافه خوردم. عصر دو قاچ گلابی خوردم فشارخون رفت بالا. از آن طرف خانمهای همسایه آمدند دیدنم. امیر رفته تهران مهمانم زیاد شده. همین شنبه دو تا از همکارها آمدند مجدد دیدنم که سر سوختگی‌ام خیلی زحمت کشیده بودند. ظهر هم خواهرم آمد بعد…Continue reading گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت

خاطرات تن

راننده اسنپ گفت رفت و برگشت نمی‌صرفد. فقط اندازه چند امضا کار داشتیم که قرار بود کارمند بانک بیاید کنار ماشین انجام بدهیم. توافق کردیم مابه‌التفاوتش را دستی بدهیم. قبل رفتن به همکارم پیام دادم اگر ده درصد احتمالش باشد بیایم آنجا، می‌آیی مرا ببری اتاق عمل؟ که احتمال از ده درصد هم کمتر شد.…Continue reading خاطرات تن

کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*

(روی عکس بزنید اصل کاری است) چرا هنوز می‌ترسم بنویسم؟ از کی ملاحظه‌گر شدم؟ بهانه‌جو؟ تنبل؟ از نوشتن می‌ترسم چون کسانی اینجا را می‌خوانند که منتظرند شاد شوند؟خب بشوند. دارم می‌شوم مثل نسیم. گیر کرده‌ام و سوال سوال که لحظاتم را به بند کشیدند. مثل نسیم مدام نهاد و گزاره عوض می‌کنم، اما و اگر…Continue reading کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*