شفاعت نان در قیامت مقبول است؟

رفته بودم بیمارستان. کسی حرف نمی‌زد. همه در سکوت کار می‌کردند. قانون جدید بود. وسط یکی از بخشها خانم باقری را دیدم رفتم جلو و بغلش کردم، بغلم نکرد. گفتم دلم برایت تنگ شده بود فقط لبخند زد و ترسید حرف بزند. فقط وقتی قرار شد به دستور خانم دکتر تقوی برویم یک بیمارستان دیگر…Continue reading شفاعت نان در قیامت مقبول است؟

گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت

امروز باز هم حالم خوب نیست چون دیروز ظهر ۳ قاشق اضافه خوردم. عصر دو قاچ گلابی خوردم فشارخون رفت بالا. از آن طرف خانمهای همسایه آمدند دیدنم. امیر رفته تهران مهمانم زیاد شده. همین شنبه دو تا از همکارها آمدند مجدد دیدنم که سر سوختگی‌ام خیلی زحمت کشیده بودند. ظهر هم خواهرم آمد بعد…Continue reading گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت

تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست*

این قسمت تعبیر خواب سریال یوسف پیامبر خیلی عجیب است. معمولاً در تعبیر خواب انگور آمده که غم و اندوه است و گریه. یعنی اگر این خوابها را امروز بخواهی با این تعابیر، تفسیر کنی، آنکه سبدی از نان بر سر داشت سرنوشت بهتری می‌داشت تا آنکه خوشه انگور در جام فشرده. چند روز پیش…Continue reading تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست*

خواب‌گرد شاملم نمی‌شود

فقط می‌خوابم. خواب می‌آید از دری که نیست و پنجره‌ای که نیست و در برم می‌گیرد. در خوابم اصلاً. در خواب زندگی می‌کنم. در خواب درد می‌کشم، هیولا از گوشه‌ای به گوشه‌ای می‌خزد. ناخن‌هایش را فرو می‌کند در درونم و پشت و رو می‌کند. قشنگ همین شکلی درونم را در درونم پشت و رو می‌کند.…Continue reading خواب‌گرد شاملم نمی‌شود

ظرافت‌ها

در سخنرانی‌های امام خمینی جان دیدید که مرحوم احمد چطور بی‌قرار و نگران چشم از پدرش برنمی‌دارد؟ یکبار به سیب می‌گفتم توی این خوابم  هم احمدآقا سریع آمد که امام به زحمت نیفتد و یک نگاه تندی هم انداخت به من که بچه تو ادب نداری پدر پیرم را بلند می‌کنی؟ نکته دوم هم آن…Continue reading ظرافت‌ها

دامدا ده‌وه اوتوروب*

خواب طولانی بود و پر ازدحام. در حیاط خانه پدری ما و زیرزمین خانه قدیمی خواهرم. به کودکی که شبیه بز بود گفتم می‌گوید مادر درخت است. با صدای هول‌آور بار زدن سنگ/آجر بیدار شدم. تا چند ثانیه صحنه و گفتگوها را سعی کردم حفظ کنم اما موفق نشدم. فقط در خاطرم ماند مادر درخت…Continue reading دامدا ده‌وه اوتوروب*

یکشنبه‌های علوی*

در خواب بعد از ظهر، خواستم زن همسایه خانه پدری را ببینم، مرد دربان بداخلاق گفت فلانی اینجا نیست. یکشنبه بیا. اسم همسایه هم زهرا خانوم بود. گفتم می‌شود برایش پیغام بنویسم؟ دفتری داد و خودکاری. نوشتم زهرا خانوم من باید برگردم تهران اگر برنگشتم، می‌آیم دیدنتان.   باز هم یکشنبه.   * تیتر یک سری…Continue reading یکشنبه‌های علوی*