این را یکشنبه صبح نوشتم، که صبح از تهران رسیدی. چطور نوشتم یادم نیست. اما بغض داشت خفهام میکرد. خواب اما، بر چشمهای خیسم غلبه کرد و نیمه کاره ماند. قصه اما از روزی شروع شده بود که این عکس را دیدم. پیراهن گلریز دامن پلیسهای تنم میکنم. میتوانم مثل برادر زادهام که فهمید تا…Continue reading همه چیز را.
برچسب: داستان
داستان کباب کتف گوسفند
چند روزی است فیلمی از صحبتهای این آقا دست به دست و حلوا حلوا میشود. داستان زن یهودی تازه مسلمانی که «کباب کتف گوسفند» میآورد خدمت رسول الله صلوات الله علیه و آله که شنیدهام گوشت کتف گوسفند باب دندان شماست لذا کباب کردم آوردم. پیامبر میگوید آخ جان کباب محبوب و سنگ از پر…Continue reading داستان کباب کتف گوسفند
خمار مستی یک قاتل بالفطره
حال ندارم. خوابم بیشتر و بیدار هم که میشوم باز خوابم میآید. کلی حرف دارم برای نوشتن از علیرضا تا اذیتهای خانه هفتم. از غالیان حضرت امیر تا داستان انتخابات. اما یا خوابم یا بیدار که میشوم باز خوابم میآید. مسابقه داستان کوتاه نارنجستان برندگانش را اعلام کرد و همه صاحب کتاب بودند. داستان فنجان…Continue reading خمار مستی یک قاتل بالفطره
کار از بدلیجات گذشته
کاری به ژست علینژاد در زنگ تفریح سازمان ملل ندارم اما یاد حکایتی افتادم که پدر خدابیامرزم تعریف میکرد. در مجلسی که بزرگان و تجار و عالمان شهر سر سفرهای بودند، غلام یکی از بزرگان متوجه میشود دانه برنجی میان ریش اربابش افتاده، با زیرکی میگوید ارباب غزالی از بند جسته به مرغزار، پنج غلامان…Continue reading کار از بدلیجات گذشته
داستان ابر بدهکاران و بانکها
قصهای که مینویسم از سال ۹۲ و وام ۸ میلیاردی از یکی از بانکها بدون سپردهگذاری شروع میشود. خرجش ماشین شاسی بلند برای یک کارمند. وام گیرنده دندانساز است ولی دکتر صدایش میزنند و میگویند باکو دندانپزشکی خوانده. جناب دکتر میآید عمارت بزرگ و درست و درمانی میسازد اما زایمان میکند و سال ۹۵ بنا…Continue reading داستان ابر بدهکاران و بانکها
یک جلوش تا بینهایت صفرها
این بروشور تبلیغی کلاسهای جریانشناسی آقای دکتر زادبر است. داشتم نگاهش میکردم متوجه عکس دکتر شریعتی شدم. جای قشنگی دادند بهش. امروز قصد داشتم از این «قوچعلی» که زیاد تکرارش میکنم بنویسم که اینطور پیش رفت. در کتابخانه برادرم کتابهای زیادی برای سن کودک و نوجوان بود که خواندن را با آنها شروع کردم که…Continue reading یک جلوش تا بینهایت صفرها
خب خب دوشاخه انقلاب را کشیدند بیرون
خرس ترجمه یک داستان کوتاه از بکت را کار کرده گذاشته به نام «پایان». از نیمه شب دارم میخوانمش بالاخره الآن تمام شد. نه! طولانی نبود از بس هی خواب و بیدارم و مشغولیتهای دیگر که که تکه تکه خواندم. داستان و ترجمه خوبی است پیشنهاد میکنم بخوانید:(+) داستان ملالآوری است. به قول آیدا کارپه…Continue reading خب خب دوشاخه انقلاب را کشیدند بیرون